بر کرانهی الغدیر 1
قرآن از علی میگوید (1)
در ایامی که تبیان آن را به نام دهه ولایت نام نهاده است (از قربان تا غدیر) در این سلسله نوشتار که نام آن را بر کرانهی الغدیر گذاشتهام قصد دارم تا 3 هدف را با یک تیر نشانه روم.
1- طیفی از خورشید وجود عدالت و امامت، امیر مؤمنان را بر آینهی دلتان بتابانم
2- اعتراف اهل سنت را بر عظمت آن امام همام بیان نمایم (تمام این مطالب از زبان و آثار علمای اهل تسنن است).
3- مردی بزرگ و کتاب گرانقدر را فرا روی شما بگشایم و با هم در آن سیری داشته باشیم.
بله تمام این مطالب از کتاب شریف الغدیر حاصل عمر ابر مردی غیرتمند است که جانانه برای جان جهان تلاش کرد. برای شادی روح علامه امنی صلواتی بفرستید و چند خط زیر را به عشق مولا بخوانید و مطالب آینده را پی بگیرید:
در سوره احزاب، آیه 23 میخوانیم:
«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه، و منهم من ینتظر...»
«از مومنان مردانیاند که بر آنچه با خدا بر آن پیمان بستهاند راست آمدند؛ و از آنان کسانیند که در گذشتهاند، و از آنان کسی است که چشم براه است...».
خوارزمی در کتاب مناقب (188/279/270) و گنجی شافعی در کفایة الطالب 122(249/62) و ابن حجر در صواعق(80/134): به نقل از مفسران اهل سنت آوردهاند: «فمنهم من قضی نحبه» درباره حمزه و یارانش نازل شد، و « و منهم من ینتظر...» درباره علی بنابیطالب است».
بر کرانه الغدیر 5
دلم برای علی ع میسوزد!
حتما شنیدهاید که بعضیها! می گویند کلمه "مولا" در حدیث غدیر که پیامبر فرمود «مَن کُنت مَولاهُ فَهذا علیٌ مَولاهُ» به معنای دوستی است نه به معنای ولایت و سرپرستی و سزاواری.
شاید فکر کنید و با خود بگویید: خُب آنان تقصیر ندارند، این کلمه دو معنا دارد و آنها فکر کردهاند که منظور پیامبر معنای دوستی کلمه را اراده کرده...
اما میخواهم برایتان با تعریف یک خاطره، روشن کنم که:
اولاً: آنها خوب میدانستند که پیامبر علی را منصوب به ولایت کرده نه دوستی و منظورش از مولا، سروری است نه چیز دیگر.
ثانیاً: خیلیها که بعدها حتی شاید زیر اصل ماجرای غدیر هم زدند و انواع و اقسام تشکیکها و تفسیرها برایش کردند، همانها بارها و بارها بر صدق آن و بر روشنی معنا و مراد آن اعتراف کرده بودند و تأیید نمودن بودند.
- - - - - - - - -
من وقتی گذرم بر این روزهای سرد و تاریک تاریخ میافتد، چقدر دلم میگیرد و چقدر دلم برای علی و زن و فرزندش (علیهم السلام ) میسوزد.
با خود مدام در این فکرم که مگر علی چه هیزم تری جز نیکی به آنها فروخته بود که اینچنین زیر همه چیز زدند و بر سرش و بر سر همسر و فرزندانش آنچه آوردند که نباید!
حموئی در فرائد السمطین، سمط 1، باب 58 (1/319/251)، به سندش از سلیم پسر قیس هلالی کوفی نقل کند که او گفت:
در روزگار خلافت عثمان، گروهی بیش از دویست نفر از مهاجران و انصار، در مدینه، در مسجد فرستاده خدا (ص) نشسته بودند، از جمله: علی پسر ابوطالب، سعد پسر ابو وقاص، عبدالرحمن پسر عوف، طلحه، زبیر، مقداد، هاشم پسر عتبه، عبدالله پسر عمر، حسن، حسین، عبدالله پسر عباس، محمد پسر ابوبکر، عبدالله پسر جعفر، و از انصار: ابی پسر کعب، زید پسر ثابت و... و... هر یک از فضایل قوم و قبیله و خاندان خویش سخن میگفتند.
- علی پسر ابوطالب خاموش بود، او و هیچ یک از خاندانش سخنی نمیگفتند.
- جمع حاضر به او رو کردند و گفتند: ای ابوالحسن! چرا سخنی نمیگوئی؟!
- فرمود: "... شما را به خدا سوگند میدهم: آیا میدانید آنَک که این آیه: «ای کسانی که ایمان آوردید! خدا را فرمان برید
[وقتی کلام علی علیه السلام به اینجا رسید تمام حاضران در مسجد اعتراف کردند و]
- همگی گفتند: آری! راستا که آن را شنیدیم و آن گونه که گفتی گواه بودیم و... و... .
این حدیثی است که حموئی نقل کرده است. همین حدیث در کتاب سلیم 2/636/11، با اندکی اختلاف آمده است.
1- خلاصه الغدیر، ص 213 ، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
2- نسأ 59
3- مائده 55
4- توبه 16
حسین عسگری
حضرت علی علیه السلام در بخشهایی از خطبههای خود به ویژگیهای خود و حکومت بر حق خود میپردازد تا مردم، حق و باطل را آشکارا بشناسند و زلال حقیقت را به روشنی دریابند.
حضرت در خطبه سوم میفرماید:
فَما رَاعنی اِلا وَالنّاسُ کَعُرفِ الضَّبعِ الیّ، یَنثالونَ عَلیَّ مِن کُلِّ جانبٍ، حَتّی لَقد وُطیءَ الحَسنانِ، وَ شُقَّ عِطفایَ، مُجتمعینَ حَولی کَربیضَة الغَنم...
«روز بیعت، فراوانی مردم، چون یالهای پر پشت کفتار(1) بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهماالسلام لگدمال گردند، و ردای من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلّههای انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند.
اما آنگاه که بپاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند،(2) و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند،(3) و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند،(4) گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که میفرماید:
"سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است." (5)
آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، اما دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشمهایشان را خیره کرد.
امام علی علیه السلام در خطبه 229 به ابعاد گسترده و گوناگون حکومت خود میپردازد و نقش اقشار گوناگون مردم را در انتخاب و بیعت به گونه شگفتآوری بیان میدارد که: مردم، امام را میخواستند و بدون اجبار و اکراهی به او رای دادند، و همه در انتخابات رهبری شرکت داشتند که این ویژگی مهم را دیگر حکومتها نداشتند.
"و بَسطتم یَدی فَکففتُهَا، وَ مَددتُموهَا فَقَبضتُهَا، ثمَّ تَداککتم علیَّ تَداکَّ الابل الهیم عَلی حیاضِها یَومَ وِردهَا، حتّی انقطعتِ النَّعلُ، وَ سَقَطَ الرَّداءُ، و وطیَ الضَّعیفُ، وَ بَلغَ من سرور النّاس بِبَیعَتِهم ایّایَ أَنِ ابتَهَجَ بهَا الصَّغیرُ، وَ هَدَجَ الیها الکبیرُ، وَ تَحَامَلَ نَحوَهَا العَلیلُ، وَ حَسَرت الیها الکِعَابُ."
دست مرا برای بیعت میگشودید و من میبستم، شما آن را به سوی خود میکشیدید و من آن را میگرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم میآورند بر من هجوم آوردید، تا آن که بند کفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پایمال گردیدند، آنچنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان، شادمان و پیران برای بیعت کردن لرزان به راه افتادند. بیماران بر دوش خویشان سوار، و دختران جوان بی نقاب به صحنه آمدند.(6)
ویژگیهای اخلاقی امام در حکومت
الف- آگاهی سیاسی
امام نسبت به آگاهی سیاسی و دوراندیشی خود در خطبه 6 نهج البلاغه فرمود:
"وَالله لا أکونُ کالضّبع: تَنامُ عَلی طُولِ اللّدمِ، حَتّی یَصِلَ إلیهَا طالبُهَا، وَ یَختِلهَا راصِدُهَا، وَ لکنّی أضربُ بالمُقبل الی الحَقّ المُدبرَ عَنهُ، وَ بِالسّامِع المُطیعِ العَاصی المُریبَ أبداً، حتّی یَأتی علیَّ یومی.
فَوالله مَا زِلتُ مَدفوعاً عَن حَقّی، مُستأثراً علیّ، مُنذُ قَبضَ اللهُ نَبیَهُ صَلی اللهُ عَلیهِ وَ سَلمَ حتّی یَوم النّاس هذا."
به خدا سوگند! از آگاهی لازمی برخوردارم و هرگز غافلگیر نمیشوم،(7) که دشمنان ناگهان مرا محاصره کنند و با نیرنگ دستگیرم نمایند، من همواره با یاری انسان حق طلب، بر سر آن میکوبم که از حق رویگردان است، و با یاری فرمانبر مطیع، نافرمان اهل تردید را درهم میکوبم، تا آن روز که دوران زندگانی من بسر آید.
پس، سوگند به خدا، من همواره از حق خویش محروم ماندم، و از هنگام وفات پیامبر تا امروز حق مرا از من بازداشتند و به دیگری اختصاص دادند.
حضرت علی علیه السلام در سخنرانی دیگری، دشمن ستیزی و عشق و شجاعت خود را نسبت به ریشه کن کردن مفاسد اجتماعی در خطبه 24 اینگونه بیان میدارد.
" وَ لَعَمری مَا عَلیّ مِن قِتال مَن خَالفَ الحقَّ، وَ خَابطَ الغیَّ، مِن إدهان وَ لا إیهان.
فَاتَّقوا اللهَ عِبادَ اللهِ، وَ فِرّوا الی الله من الله، وَأمضوا فی الّذی نَهجَهُ لَکم، وَ قُومُوا بما عَصَبهُ بکم، فَعلّیٌ ضامنٌ لفلجکم آجلاً، إن لم تُمُنحُوهُ عَاجلاً.
سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق، و آنان که در گمراهی و فساد غوطهورند، یک لحظه مدارا و سستی نمیکنم.
پس ای بندگان خدا! از خدا بترسید، و از خدا، به سوی خدا فرار کنید، و از راهی که برای شما گشوده؛ بروید، و وظائف و مقرراتی که برای شما تعیین کرده بپا دارید، اگر چنین باشید، علی(علیه السلام) ضامن پیروزی شما در آینده میباشد گرچه هم اکنون به دست نیاوردید. (8)
امام علی علیه السلام پس از جنگ نهروان و شناساندن معجزهها و کرامتها و شجاعتها در نبرد آگاهانه با دشمن، سجایای اخلاقی و ویژگیهای اخلاقی خود را در یک سخنرانی در خطبه 37 آشکارا بیان داشت.
" فَقُمتُ بِالامر حِینَ فَشِلُوا، وَ تَطلّعتُ حِینَ تَقبّعُوا، وَ نَطقتُ حِینَ تَعتوُا، وَ مَضیتُ بِنوراللهِ حِینَ وَقَفُوا. وَ کُنتُ أحفضهُم صَوتاً، وَ أعلاهُم فَوتاً، فَطرتُ بِعِنَانهَا، وَاستَبددتُ بِرِهَانِهَا . کالجَبلِ لاتُحرّکهُ القَواصفُ، وَلا تُزیلهُ العَواصفُ. لَم یَکن لأحَد فیَّ مَهمزٌ وَلا لِقائلٍ فیّ مَغمزٌ. الذّلیلُ عِندی عَزیزٌ حَتّی آخُذَ الحَقّ لَهُ، وَالقَویُّ عِندی ضَعیفٌ حَتّی آخُذَ الحَقّ منه.
رَضینَا عَن اللهِ قَضاءهُ، وَ سَلّمنا لله أمرهُ. أتَرانی أکذبُ عَلی رَسول الله(صلی الله علیه و آله)؟ و الله لأنَا اوّل مَن صَدقهُ، فَلا أکونُ اوّلَ مَن کَذبَ عَلیه. فَنَظرتُ فی أمری، فَاذَا طاعَتی قَد سَبقَت بَیعَتی، وَ إذا المیثاقُ فی عُنُقی لغَیری."
«آنگاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم، و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند من آشکارا به میدان آمدم، و آن زمان که همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت که همه باز ایستادند من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهستهتر بود اما در عمل برتر و پیشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز کردم، و پاداش سبقت در فضیلتها را بردم.
همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمیآورد، و طوفانها آن را از جای بر نمیکند، کسی نمیتوانست عیبی در من بیابد، و سخن چینی جای عیبجویی در من نمییافت.
خوارترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را باز گردانم، و نیرومندها در نظر من پست و ناتوانند تا حق را از آنها باز ستانم.
در برابر خواستههای خدا راضی، و تسلیم فرمان او هستم، آیا میپندارید من به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دروغی روا دارم؟ به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم، و هرگز اول کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم.
در کار خود اندیشیدم دیدم پیش از بیعت، پیمان اطاعت و پیروی از سفارش رسول خدا را بر عهده دارم، که از من برای دیگری پیمان گرفت. (9)
(پیامبر فرمود: اگر در امر حکومت کار به جدال و خونریزی کشانده شود، سکوت کن)
پینوشتها:
1- کفتار، حیوانی که فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بود و اگر میخواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال کفتار مطرح میکردند.
2- ناکثین (اصحاب جمل) مانند: طلحه و زبیر .
3- مارقین (خوارج) به رهبری حرقوص پسر زهیر که به «ذوالثدیه» مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد.
4- قاسطین، معاویه و یاران او که جنگ صفین را بر امام تحمیل کردند.
5- قصص، آیه 83 .
6- اسناد و مدارک این خطبه به شرح زیر است:
استیعاب، ج 2، ص 211، ابن عبدالبر (متوفای 338 هجری) / اسدالغابة ج 2، ص 61، ابن اثیر (متوفای 630 هجری) / کتاب الجمل، ص 143، شیخ مفید (متوفای 413 هجری) / کتاب الجمل (طبق نقل شیخ مفید)، واقدی (متوفای 207 هجری) / کتاب النهایة، ج 3، ص 318/ ج 1 ص 171، ابن اثیر (متوفای 630 هجری) / الامامة و السیاسة، ج 1، ص 154، ابن قتیبة (متوفای 276 هجری) .
7- ضَبُغ، یعنی «کفتار» که در اغفال شدن، ضرب المثل بود، با سر و صداهایی که شکارچیان به وجود میآوردند سر در لانه فرو برده، از خطرات پیرامون خود غافل میشد و شکار میگردید و آنگاه ضربالمثل برای انسان بی اطلاع گردید.
8- اسناد و مدارک این خطبه به شرح زیر است:
النهایة، ج 3، ص 244 (ماده عصب)، ابن اثیر (متوفای 630 هجری) / شرح قطب راوندی، ج 1، ص 191، ابن راوندی (متوفای 573 هجری) / نسخه خطی ابن مودب، سال 499، هجری ص 20 / نسخه خطی نهج البلاغه: نوشته شده در سال 421 هجری، ص 22 / بحارالانوار، ج 8، ص 154 (قدیم): مرحوم مجلسی (متوفای 1110 هجری) .
9- اسناد و مدارک این خطبه به شرح زیر است:
کتاب أمالی، ص 134، شیخ صدوق (متوفای 380 هجری) / المحاسن و المساوی، ج 1، ص 85، بیهقی (متوفای 458 هجری) / اعجاز القرآن، ص 189، باقلانی (متوفای 372 هجری) / عقدالفرید، ج 1، ص 207، ابن عبدربه (متوفای 573 هجری) / شرح قطب راوندی، ج 1، ص 244، ابن راوندی (متوفای 573 هجری) / نسخه خطی نهج البلاغه، نوشته ابن مودب سال 499 هجری، ص 31 / نسخه خطی نهجالبلاغه: نوشته شده سال 421 هجری، ص 34 / بحارالانوار، ج 39، ص 351، مرحوم مجلسی (متوفای 1110 هجری)
منبع:
امام علی علیه السلام و مسائل سیاسی، محمد دشتی، ج 2 .
بر کرانهی الغدیر 3
پیامبر از علی میگوید 1
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
حتما مقدمه اولین نوشتار از مجموعهی بر کرانهی الغدیر را که برای بالیدن به امیر مومنان که همه بر عظمتش معترفند را بخوانید تا هدفمان را در ارائهی این سری مطلب بدست آورید.
احمد حنبل، امام مذهب حنبلی به اِسنادش از عبدالرزاق، از پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم روایت کند که: [روزی پیامبر در جمع اصحابش بود که فرمود:]
«هر که خواهد که بنگرد به آدم در دانشش و به نوح در فهمَش و به ابراهیم در خویَش و به موسی در نیایشهایش و به عیسی در سُنتش و به محمد در تمام و کمالش باید که به این مرد که دارد میآید بنگرد»
مردم سر کشیدند و دیدند که علی پسر ابوطالب [علیهالسلام] است که دارد میآید، که گویی صخرهای است که از کوه کنده و سرازیر شده و میآید».
خطیب خوارزمی مالکی (م 568هـ) در المناقب 49(83/70): به اسنادش از طریق بیهقی از ابوحمراء، همین حدیث را با این الفاظ روایت کرده:
«هر که خواهد که بنگرد به آدم در دانشش و به نوح در فهمش و به یحیی پسر زکریا در زهدش و به موسی پسر عمران در دلیریاش، باید که به علی پسر ابوطالب علیهالسلام بنگرد».
و نیز در همان کتاب صفحه 39(88/79)، به اسنادش از طریق ابن مَردْوِیه از حارث اعور همدانی آورده است که گفت: «به ما رسیده که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم در میان گروهی از یارانش بود که فرمود: «نشانتان میدهم آدم را در دانشش و نوح را در فهمش و ابراهیم را در حکمتش» دیری نپایید که علی علیهالسلام پیدا شد. ابوبکر گفت: « ای فرستاده خدا! مردی را با سه پیامبر سنجیدی؟! خوشا به حال این مرد! ای فرستاده خدا! این مرد کیست؟» پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم فرمود: «ای ابوبکر! آیا نمی شناسیاش؟!» گفت: «خدا و فرستادهاش داناترند!» فرمود: «او ابوالحسن علی پسر ابوطالب است» ابوبکر گفت: «بهبه تو را ای ابوالحسن! براستی که کیست مانند تو ای ابوالحسن!»
و نیز در: همان 245 (310/309): به اسنادش با این الفاظ آورده که: «هر که خواهد که بنگرد به آدم در دانشش و به موسی در دلیریاش و به عیسی در زهدش باید که بنگرد به اینکه دارد میآید»، و علی داشت میآمد».
ر.ک: خلاصه الغدیر، صص 337 و 338، برگزیده و ترجمهی دکتر محمود رضا افتخارزاده
اصولاً نگریستن به واقعه غدیر به چشم یک امر تاریخى که قرونى بر آن گذشته است, نگریستن به واقعه غدیر بر خلاف فهم دین است و نیز بر خلاف فهم این واقعه.
صورت ماجراى غدیر, یک امر تاریخى است که 14 قرن بر آن گذشته است, اما محتواى آن چه بوده است؟
بر خود اسلام نیز 14 قرن گذشته است؛ بر دعوتهاى اسلام: دعوت به یکتا پرستی, حریت, عدالت, نماز و زکات و جهات و امر به معروف و نهى از منکر نیز 14 قرن گذشته است, اما اینها حقایق زمانى نیستند, حقایق ابدیند. اینها را با واحد (زمان) نمی توان سنجید, با واحد (انسان) و واحد (حیات انسانی) باید سنجید. و به دیگر سخن, اینها حقایق خداییند که تا جاودان دگرگونى نیابند, چنانکه قرآن فرموده است: "ولن تجد لسنة الله تحویلا". محتواى غدیر نیز یکى از همین حقایق خدایى و ابدى است, که تا هر لحظه که فجر بدمد و طلوعى باشد و روزى آید, حقیقت آن ـ از نظر منطقى الهى باید حکم بر زندگى و زندگیها باشد.
اگر بخواهیم در این باره ساده تر سخن بگوییم, یعنى سخنى بگوییم در سطر مسائل ملموس انسانی, باید به کلام دکتر عبدالعزیز الدورى توجه کنیم:
تاریخ امت اسلام, یک واحد پیوسته و مربوط به هم است, مانند حلقه هاى یک زنجیر یا بستر یک رود, که پاره اى از آن, زمینه پاره دیگر است. وضع کنونى امت, نتیجه سیر تاریخى گذشته است, و سرآغاز راه گشایى به سوى آینده. بنابراین, در تاریخ ما هیچ انقطاع و گسستگى وجود ندارد و هیچ پدیدهاى در آن, بدون ریشه و زمینه پیشین وجود نمی یابد. پس براى درک وضع کنونى امت (و اینکه چه علتهایى باعث انحطاط امت شد, و چه چیزهایى هم اکنون موجب پیش افتادن مى شود), باید ریشه هاى فرو رفته در گذشته و روش زندگى امت را در خلال قرون و اعصار پیشین درک کنیم. این سخن بدان معنى نیست که باید به عقب بر گردیم, نه, بلکه به این معنى است که باید ذات و هویت امت مسلمان را (با تامل در گذشته, و چگونگى حکومتها وزندگانى ها) بفهمیم و با کنار ریختن پوسته هاى صرفاً تاریخى آن, براى حرکت دادن مسلمانان به پیش, یک جنبش سازنده تدارک بینیم. هر امتى دوره هاى انقلابى داشته است. در تاریخ اسلام نیز دوره هاى متفاوتى وجود یافته است. ممکن است تاثیر یک دوره بسیار دور, در وضع کنونى امت, از یک دوره بسیار نزدیک بیشتر باشد... (1)
اکنون با توجه به آنچه گفته شد, حتى یک خواننده جوان ـ که شاید خود را فارغ از این بحثها و چند و چونها تصور کند, یا سرى در این سرها نداشته باشد, یا اطلاعاتى در این مقوله به دست نیاورده باشد ـ مى تواند بفهمد که این همه اهتمامى که هم از روزگاران قدیم به مسئله غدیر مى شده است و تاکنون نیز ادامه دارد, از اینجاست. و از اینجاست که پس از پیامبر اکرم, على بارها بدان احتجاج کرده است (2). و همین گونه شخصیتهاى اسلامى دیگر, مانند بانوى اکرم فاطمه زهرا, امام حسن مجتبی, امام حسین, عبدالله بن جعفر, عمار یاسر, اصبغ بن نباته, قیس بن سعد انصارى, و حتى عمر و بن عاص و عمر بن عبدالعزیز و مامون عباسى .(3)
و از اینجاست که امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام على بن موسى الرضا, (ع), غدیر را مطرح کرده اند و روز غدیر را عید مى گرفته اند و به مردم یادآورى مى کرده اند که "غدیر" بزرگترین عید اسلام است.
ثقة الاسلام کلینی, در کتاب "کافى" (4) روایت کرده است, به اسناد خویش, از حسن بن راشد که:
به امام جعفر صادق گفتم: "فدایت شوم, براى مسلمامانان بجز دو عید (فطر و قربان) عید دیگرى هست؟" فرمود:"آرى اى حسن! عیدى است از این دو برتر وبالاتر". گفتم: "آن عید کدام است؟" فرمود: "روز نصب امیرالمومنین به پیشوایى امت".
نیز فیّاض بن محمد بن عمر طوسی, به سال 259, در حالى که به90 سالگى رسیده بوده است, جریان روز غدیرى را شرح داده است که در آن روز, به حضور امام ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) رسیده است. فیاض بن محمد طوسى گوید:
در آن روز غدیر, دیدم که امام رضا, جمعى از دوستان خود را براى صرف غذا نگاه داشته بود. به خانه هاى آنان طعام و هدیه و جامه حتى انگشترى و موزه(کفش) فرستاده بود. سر و وضع دوستان و خدمتگاران خود را تغییر داده بود. در آن روز با وسایل پذیرایى تازه ـ غیر از آنچه در دیگر روزها در خانه امام به کار مى رفت ـ از آنان پذیرایى مى شد, و امام همواره فضیلت و عظمت آن روز را و سابقه دیرینش را در تاریخ اسلام شرح مى داد (5)
در اینجا که سخن در استدلال و استشهاد به حدیث غدیر است و جریان نصب امیرالمومنین على بن ابیطالب (ع) به امامت و خلافت, به دست خود پیامبر اکرم (ص), و در حضور120 تن مسمان, آن هم در میان راه و در دل بیابانى تفتیده و در شرایطى مهم, ممکن است این سوال براى برخى پیش آید که چرا در روز سقیفه که جریان به خلافت رسیدن خلیفه اول, ابوبکر بن ابى قحافه, پیش آمد, خود امام به حدیث غدیر استشهاد نکرد؟
پرستش شیخ سلیم بشرى مصرى (نامه 101)
خوب است این پرستش و پاسخ آن را, از زبان دو عالم بزرگ سنى و شیعه بشنویم. این دو عالم, یکى شیخ سلیم بشرى مالکى مصرى شبرخیتى (1248 ـ 1335 ه".ق) است, از عالمان بزرگ مصر در سده اخیر, که دو بار به ریاست الازهر رسید. (6) و دیگرى, مصلح علامه سید عبدالحسین شرف الدین موسوى عاملى لبنانى (1290 ـ 1377) از بزرگان علما و مراجع و مصلحین و فقه اى اجتماعى و آزادیخواه شیعه.
میان این دو عالم مسلمان, 112 نامه, در مسائل دقیق دینى و ایدئولوژیکى اسلامى ردوبدل شده است. نامه هاى شیخ سلیم شبرى نوعاً به صورت پرسش است و طرح موضوع, و نامه هاى شرف الدین پاسخ و توضیح. البته در آخرین نامه هاى سلیم بشرى, به یک سلسله اعترافات بر مى خوریم در برابر حقایقى که سید شرف الدین ابراز داشته است. این نامه ها, بجز نثر بلیغ و بلندى که دارد و نمونه عالى بلاغت عربى است, حاوى بسیارى از حقایق اسلام است, با بیانى روشن و منطقى و جذاب. مجموعه این نامه ها کتاب کم مانند "المراجعات" را پدید آورده است, که متن عربى آن تاکنون بارها به چاپ رسیده است (7) و به چند زبان نیز گردانیده شده است.
شیخ سلیم بشرى, در نامه 101, با اشاره به پذیرفتن حقایقى که شرف الدین در نامه هاى پیشین بر او عرضه داشته است چنین مى گوید:
حقیقت محض آشکار شد, خدا را شکر. تنها یک چیز مانده که ناشناخته است و من از آن تصور روشنى ندارم. آن را با تو در میان مى گذارم تا پرده از آن برگیرى و علتش را بازگویی. چرا امام, در روز سقیفه, با ابوبکر و بیعت کنندگان با او, به نصوصى (احادیث صریحى) که درباره خلافت او بود, و شما شیعه همواره تکیه تان بر این نصوص است, استدلال نکرد؟ آیا شما شیعه, از خود علی, بهتر از این امور خبر دارید؟
همه مردم مى دانند که امام و دیگر دوستانش, از بنى هاشم و غیر بنى هاشم, در بیعت با ابوبکر حضور نداشتند و پا به سقیفه نگذاشتند. آنان از سقیفه و آنچه در سقیفه مى گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سر گرم مصیبت بزرگ بودند: مرگ پیامبر, و به وظیفه واجب و فوری, کفن و دفن پیامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به این حادثه به چیزى نمىاندیشیدند. از طرف دیگر, تا آنان مشغول جمع کردن بدن پیامبر و اداى مراسم نماز و دفن او بودند, مردم سقیفه کار خود را کردند و مسئله بیعت با ابوبکر را سر و صورت دادند. و از باب رعایت احتیاط و دور اندیشی, در برابر هر نظر یا حرکت مخالف, که باعث درهم ریختن تشکیلاتشان مى شد, متفقاً ایستادگى مى کردند.
بنابراین, على کجا بود و سقیفه کجا؟ على کجا بود و ابوبکر کجا؟ على کجا بود و بیعت کنندگان با ابوبکر کجا؟, تا بتواند براى آنان استدلال کند. و پس از آنکه جریان سقیفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند, شد آنچه شد, از سویى زیرکى کردند و از دیگر سو قلدرى و خشونت نشان دادند. و چنان شد که نه على و نه غیر علی, هیچ کس نمى توانست به حیث استدلال کند. کسى گوش شنیدن یا امکان انعطاف به طرف مضمون حدیث نداشت؟ آیا در زمان ما, چند نفر مى توانند با کسانى که قدرت را در دست دارند درافتند, به طورى که قدرت آنان را از میان بردارند و دولتشان را سرنگون کنند؟ و آیا اگر کسى قصد چنین کارى داشته باشد آزادش مى گذارند؟ هیهات, هیهات. و اکنون تو گذشته را با زمان حاضر بسنج, که مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.
از اینها گذشته, على در آن روز, براى استدلال و استشهاد, نتیجه اى نمى دید جز بر پا شدن فتنه و آشوب و در آن شرایط (که اسلام دوران نخستین خویش را مى گذرانید و نهال دین تازه کاشته شده بود), ترجیح مى داد که حق او ضایع شود اما شر و آشوبى برپا نگردد. على بخوبى متوجه خطرهایى بود که دین اسلام و کلمه (لا اله الا اللّه) را تهدید مى کرد. در واقع, على بن ابیطالب در آن ایام به مصیبتى گرفتار شده بود که احدى بدان گونه مصیبت گرفتار نشده است, زیرا بار دو امر بزرگ بر دوش على سنگینى مى کرد: یکى خلافت اسلام, با آنهمه نص و وصیت و سفارشى که از پیامبر درباره آن رسیده بود, و اینهمه, متوجه على بود و در گوش او فریاد مى کشید و با شکوهاى دلگداز و جگر خراش او را به شور و حرکت فرا مى خواند. دوم آشوبها و طغیان هایى که ممکن بود منتهى شود به از هم پاشیدن جزیرة العرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان, و ریشه کن شدن اسلام و مى دان یافتن منافقان مدینه و دیگر اعراب منافق و دو رویى که به نص قرآن, اهل نفاق و دو رویى بودند و کافر ماجراتر و نفاق پیشتر از هر کس دیگر بودند و از هر کس دیگر دورتر بودند از فهم و هضم حدود احکام خدا (8) و اینان با از میان رفتن پیامبر (ص) قوت یافته بودند. آرى مسلمانان در آن روز, پس از رحلت پیامبر, مانند گلهاى بودند سیل زده, در شبى زمستانى, گرفتار شده میان گرگهاى خونخوار و حیوانات درنده و مسیلمه کذاب و طلیحة بن خویلد و سجار بن حرث, و رجاله هایى که دور و بر اینان گرد آمده بودند و براى محو اسلام و مسلمین پاى مى فشردند. علاوه بر این, دو امپراطورى روم و ایران, در آن روزگار, در کمین اسلام بودند. و به جز اینها همه, ده ها مانع و مشکل دیگر بود که همه در حال کین توزى با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و براى گرفتن انتقام خود از اسلام (که همه اعتبارات اشرافى و امکانات مختلف استثمار را نابوده کرده بود), به هر وسیله اى دست مى زدند. مى خواستند اسلام را براندازند و ریشه اش را بکنند. و در راه این مقصود, با نشاط و شتاب گام بر مىداشتند. چون مى دیدند که با مرگ رهبر اسلام, براى کارشکنى و تخریب فرصت خوبى پیش آمده است. از این رو مىکوشیدند تا این فرصت را مهار کنند و از بى سرپرست شدن مسلمانان, پس از استقرار یک نظام داخلى, بهره گیرند. آرى, در چنین شرایطی, على بر سر دو راهى بزرگ رسید. و طبیعى بود که مانند على بن ابیطالبی, حق خلافت خویش را فداى اسلام و مسلمین کند و چنین هم کرد. نهایت براى اینکه نظریه خلافت حقه اسلام را, که خلافت خودش بود, حفظ کند و در برابر کسانى که حق اسلامى خلافت را از او سلب کردند (9) موضعگیرى لازم را کرده باشد ـ البته آن هم باز به صورتى که شق عصاى مسلمین نشود و فتنه برنخیزد و فرصت به دست دشمن داده نشود ـ براى این مقصود, در خانه نشست و بیعت نکرد, تا اینکه او را بزور ـ اما بى خونریزى ـ از خانه به مسجد آوردند. در صورتى که اگر على خود به پاى خود براى بیعت رفته بود, حجتى براى خلافت او نمی ماند و براى شیعه (و هر طالب حقّى) برهان حق آشکار نمى گشت. اما على با این روش خود, دو کار کرد:
هم اسلام را حفظ کرد و هم صورت شرعى خلافت حقه اسلام را نفراموشاند. و چون نگریست که در آن روز و آن شرایط, حفظ اسلام و خنثى کردن فعالیتهاى دشمنان اسلام, متوقف است بر عدم درگیرى او (با سران امت), چنین کرد و با خلافت سقیفه در نیاویخت. و این همه براى حفظ امت بود, و حراست شریعت, و نگهداشت دین, و چشمپوشى از مناصب خویش براى خدا, و اداى امرى که شرعاً و عقلاً بر او واجب بود, یعنى علم به اهم (حفظ اسلام و مسلمین) و ترک مهم (حفظ خلافت حقه), در مرحله اى که دو تکلیف تعارض کنند. این است که شرایط و محیط آنروز, نه به على اجازه مى داد که شمشیر در میان مردم گذارد, و نه جامعه آن روز مدینه را ـ جامعه نو مسلمانان را ـ زیر ضربه هاى استدلال و سخنرانى و تکفیر و تخطئه آ خرد و منزلزل و متشنج سازد. و با این همه که گفتیم, على و اولاد على و عالمان شیعه, از آن روز تا امروز, همواره با روشى حکیمانه, احادیث وصایت را ذکر کرده اند و نصوص روشن نبوى را در این باره نشر داده اند. چنانکه بر مردم آگاه پوشیده نیست. والسلام (10)
در اینجا عبارت این سید شریف علوی, و عالم بزرگ و مجاهد شیعى, که مقام او در بیان حقایق آل محمد و مبانى تشیع, مورد قبول همه است, این است :
و مع ذلک فانه (علیاً) و بنیه, و العلماء من موالیه, کانوا یستعملون الحکمة فى ذکر الوصیة, و نشر النصوص الجلیة...
و بدین گونه شرف الدین, به این حقیقت اشاره مى کند که خود امام على و دیگر امامان و عالمان شیعه, در مورد یاد کردن حق خلافت و خلافت حق, همواره حکمت را رعایت مى کردند و با به کار بردن فرزانگى و هوش و درایت, در آن باره سخن مى گفتند. مصالح اسلام و مسلمین و مصالح خود حق را در نظر مى گرفتند و هم شرایطى زمانى و مکانى و دیگر مقدمات و مقارناتى را که رعایت آنها براى نشر حق و تربیت مردم بر پایه مبانى حق لازم است. این حالت در بزرگان معاصر, از جمله خود صاحب (الغدیر) نیز مشاهده مى شد. بنابراین, آیا درست است که عدهاى اشخاص گوناگون, با صلاحیت و بى صلاحیت, با سواد و بیسواد, وارد به قضایا و غیر وارد و ناآشنا به مسائل زمان و نسل و سیاست دنیاى اسلام, مولف سطحی, روضه خوان و از اینگونه اشخاص, به نام دفاع از امامت و نشر مبادى والاى تشیع و تفهیم مقام ولایت و... وارد معرکه شوند و خود را صاحب ولایتى بدانند و از منبر و تالیف استفاده کنند و هیچ حکمتى را در نظر نگیرند... این کارها, جز انحطاط بخشیدن به ذهن دینى جامعه و تبدیل کردن ایدئولوژى عالى تشیع به یک سلسله مسائل از هم گسسته و بى حکمت, هیچ نتیجه ندارد. و چه بسا باعث تزلزل ارکان معنویت شود. خدا خود جامعه را از نتایج سوء اعمال دانسته یا ندانسته اینان نگاه دارد.
این بود سخنى کوتاه درباره اهمیت جوهرى واقعه غدیر. و خلاصه اینکه درست است که اکنون سالها از این واقعه گذشته و تاریخ سیر خویش را کرده است, اما این حقیقت از چند نظر, براى هر مسلمان, در هر روز, مطرح است, از جمله از نظر عقیده دینی, چه حقیقت غدیر, براى مسلمانى که به پیامبر ایمان آورده است و مى خواهد از گفته ها و دستورهاى پیامبر پیروى کند و سنت پیامبر را عملى سازد و هیچیک از خواسته ها و ارشادات او را ترک نکند, تا دامنه رستاخیز مطرح است, و جزو حقیقتى است که همواره با خورشید طلوع مى کند و در متن لحظه ها تکرار مى شود. از نظر عملى و اجتماعى و پیدا کردن خط مشى سیاسى ـ دینى در راه مبارزات انسانى و ضد استعمارى ـ که امروز یگانه وظیفه اهل قبله است ـ نیز چنین است. چرا؟ چون از نظر اجتماعات انسانى و اسلامی, اگر مفهوم غدیر, جدیت خویش را در اذهان و افکار بازیابد, به بازسازى موفق خواهد گشت. و از این رهگذر مى توان جوامع اسلامى را متوجه یک وحدت جوهرى و حکومت راستین اسلامى کرد, حکومتى مسانخ با حکومت معصوم.
به عبارت دیگر, اگر امروز, روز غدیر (18 ذیحجّه) سال 10هجرى نیست, و على بن ابیطالب در میان ما نیست, و ما در آن روز نبودیم و در حضور پیامبر با او بیعت نکردیم, اما به حکم مبانى دینى و اسناد متواتر و قطعى اسلامى سنّى و شیعی, مسلمانان باید, هم اکنون, در سطر رهبرى, به دنبال خواسته پیامبر روند, خواسته پیامبر در این روز. و آن خواسته بیعت با رهبریى است مسانخ رهبرى على .و اطاعت از آن.
________________________________________
1- الجذور التاریخیه للشعوبیه، صص 5ـ6
2- الغدیر،ج1 ، صص159ـ196.
3- پیشین، ج1، صص 196ـ213.
4- پیشین، ج 1، صص303
5- پیشین، ج 1، ص287.
6- براى شرح حال وی, از جمله بنگرید به:الاعلام، زرکلی, ج 3، ص180
7- چاپ اخیر آن, چاپ 17, اکنون در مصر, در حال انجام یافتن است.
8- سوره 9 (توبه), آیه 97.
9- و در حقیقت این حق, حق تنها فرد او نبود, حق اسلام و مسلمین بود, حق قرآن و قبله بود, حق همه احکام و حدود خدا بود و شهرها و مردمان در طول تاریخ. چون با حکومت او بود که همه شهرها و مردمان به حقیقت سعادت مىرسیدند.
10- المراجعات
منبع:
حماسه غدیر، محمد رضا حکیمی، با اندکی تلخیص و تصرف