سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش با عمل همراه است . پس هر که دانست عمل کرد و هر که عمل کرد دانست و دانش، به عمل فرا می خواند، پس اگر او را اجابت کرد چه بهتر و گرنه از او جدا و دورمی شود [امام صادق علیه السلام]
محبت اهل بیت،نعمت ولایت ،عزت و شهادت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» تاثیر کلام امام و گریه متوکل (ویژه ولادت امام هادی 4)

تاثیر کلام امام و گریه متوکل

حرم امام هادی

یک بار، از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند،و امام را در اطاقى تنها دیدند که در را به روى خود بسته و جامه ای پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى خواند.

متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت:

گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!

امام فرمود: من شعر کم از بردارم.

گفت: باید بخوانى؟

امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:

(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى کردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟

کجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها مى آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟

گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستیزند!

آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده اند!

چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!

چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!

خانه ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!

تأثیر کلام امام چنان بود که متوکل به سختى گریست، ان چنانکه محاسنش تر شد. دیگر اهل مجلس گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!

منابع:

1- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11

2-  بحار الا نوار، ج 50 ، ص 211

3-  انتخاب از سایت balagh.net



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( چهارشنبه 86/10/5 :: ساعت 7:35 صبح )
»» حرمت حریم ولایت (ویژه ولادت امام هادی 3)

حرمت حریم ولایت 

ولادت امام علی

امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل می نمایند که:

روزی به پدرشان امام هادی (علیه السلام) خبر رسید مردی از فقهاى شیعه ایشان با یکى از ناصبیان (دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) سخن گفته و با برهان خود او را شکست داده تا به آنجا که رسواییش را آشکار ساخته است.

آن مرد فقیه به خدمت امام هادی (علیه السلام) آمد، در حالى که در بالاى مجلس تکیه گاهی بزرگ نهاده بودند و آن حضرت خارج از آن تکیه گاه، بر زمین نشسته بود و گروهی از علویان و بنى هاشم نیز در خدمتش بودند. امام دهم، آن فقیه را پیوسته بالا و بالاتر آورد تا او را بر آن تکیه گاه نشانید و رو به او نمود. این کار حضرت، برای آن گروه از اشراف (و سادات) گران تمام شد. علویان سرزنش را به وقتى دیگر موکول کردند، امّا شیخ و بزرگ هاشمیان گفت:

اى پسر رسول خدا! آیا این گونه فردى عادی را بر سادات بنى هاشم، اعمّ از فرزندان ابو طالب و فرزندان عباس ترجیح مى‏ دهى؟

امام هادی (علیه السلام) فرمود:

«شما را بر حذر مى‏دارم از کسانى باشید که خداى تعالى در خصوص آنان فرمود: "آیا ندیدى کسانی را که بهره‏اى از کتاب به آنان داده شد، به سوی کتاب خدا فراخوانده مى‏شوند تا میانشان داوری کند، پس گروهى از ایشان در حالى که (از قبول حق) روی گردانند، پشت می کنند."(1) (بنابر این) آیا راضی هستید که کتاب خدا داور باشد؟

هاشمیان گفتند: آرى.

امام(علیه السلام) فرمود:

 آیا خداوند نمى‏فرماید: "اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون به شما گفته شود: «در مجالس جاى باز کنید»، پس جاى باز کنید تا خدا براى شما گشایش حاصل کند،... تا آنجا که گوید: "و کسانى را که علم به آنان داده شده، درجات عظیمى مى‏بخشد"؟(2) پس همانند آنکه براى مؤمن به مقامى راضى نمی شود؛ مگر آن که از مقام غیر مؤمن بالاتر باشد، براى مؤمن عالم (نیز) راضى نمى‏شود جز آن که نسبت به مؤمن غیر عالم بالاتر باشد.

به من بگویید، آیا خدا این گونه فرمود (که):" خدا آنهایى را که ایمان آورده‏اند و کسانى را که دانش یافته‏اند به درجاتى بر می افرازد"، یا آنکه فرمود: خدا کسانى را که به آنان شرافت نسب داده شده است، برمی افرازد؟

و آیا خداوند عزّ و جلّ نگفته است: «آیا کسانى که مى‏دانند با کسانى که نمى‏دانند یکسانند؟!»(3)

پس چگونه برای من ناپسند مى‏شمارید که این شخص را از آن جهت که خداوند او را بزرگ داشته، بزرگ دارم؟! شکستى که این شخص با برهانهاى الهى، که خدا بدو آموخته، به فلان ناصبى داد، بیگمان از هر شرافت نسبى برتر و والاتر است»...

آری، مقام و جایگاه مدافعان حریم ولایت در نزد خداوند و بواسطه آن در نزد اهل بیت(علیهم السلام) این گونه است. پس خوشا آنانی که راهیان این مسیرند...

منبع:

برگرفته از کتاب "احتجاج"، تألیف مرحوم طبرسی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( چهارشنبه 86/10/5 :: ساعت 7:33 صبح )
»» امام هادی، ولات وزندگانی (ویژه ولادت امام هادی 2)

شکوفه ای بر شاخسار درخت رسالت

میلاد امام هادی

امام هادی علیه السلام، ولادت و زندگانی 

نام : علی

لقب : هادی نقی

کنیه : ابوالحسن

نام پدر :محمد

نام مادر: سمانه مغربیه

تاریخ ولادت : 15 ذی الحجه یال 212 هجری

محل ولادت : مدینه طیبه

مدت امامت : 33 سال

مدت عمر :42 سال

تاریخ شهادت : 3 ماه رجب سال 254 هجری

علت شهادت: طعام زهر آلود

نام قاتل : متوکل عباسی

محل دفن : سامراء

تعداد فرزندان : 4 پسر و1 دختر

----------------------------------

میلاد فرخنده:

سحرگاه روز 15 ذی الحجه هنگامی که خورشید اشعه تابناک خود را بر روی زمین می گسترد مولود مسعود خاندان رسالت حضرت امام علی النقی (ع) دیده بر جهان بازگشود نوزادی که باعث سربلندی وافتخار اسلام گردید وعمر خود را در راه اعتلای تعالیم ارزنده اسلام مصروف داشت ودر پیشبرد هدفهای الهی از هیچ نو کوشش وفعالیت ومجاهده مضایقه ننمود.

او در تیره ترین دوران اختلافات خلفای عباسی همانند پدر بزرگوارش به توسعه وگسترش آئین اسلام پرداخت واصالت تعالیم اسلامی را از گزند حوادث وآفات محفوظ داشت.

او از همان دوران نوجوانی از آن هنگامی که در مکتب پدر بزرگوارش درس علم ومعرفت می اموخت به راهنمائی وارشاد مردم می پرداخت ودر مکتب عالی دانش وفضیلت خود، گروههائی از علاقه مندان وارادت ورزان خاندان نبوت را می پروراند.

او در عصر خود در دانش وفضیلت وشرف انسانی ، مجاهدتهای اسلامی نظیر وهمتا نداشت وعلاقمندان همچون پروانه گرد شمع وجودش می گشتند واز خرمن علم ودانش وفضیلت او بهره ها می بردند.

 

سال ولادت:

دهمین ثمره باغ ولایت ودوازدهمین نهال خعصمت وطهارت ونخستین فرزند برومند پیشوای نهم در سال 212 هجری در یکی از محلات مدینه شهر نورانی پیامبر بزرگوار اسلام در محلی که موسوم به « صریا» بود دیده بر جهان گشود وبه زیباترین نامی مه در خاندان رسالت سابقه دیرین وخوش خاطره ای داشت موسوم گردید ؛ پدر ارجمندش برای وی نام « علی » را برگزید.

او که همانند جد بزرگوارش مأ موریت دفاع از اسلام واحیای حقوق مسلمانان را از جانب پروردگار عالم بعهده داشت همان کنیه ی جدش را بر خویشتن انتخاب کرد وبه ابوالحسن موسوم گردید.

سحرگاه روز 15 ذی الحجه هنگامی که خورشید اشعه تابناک خود را بر روی زمین می گسترد مولود مسعود خاندان رسالت حضرت امام علی النقی (ع) دیده بر جهان بازگشود نوزادی که باعث سربلندی وافتخار اسلام گردید وعمر خود را در راه اعتلای تعالیم ارزنده اسلام مصروف داشت ودر پیشبرد هدفهای الهی از هیچ نو کوشش وفعالیت ومجاهده مضایقه ننمود.

لقب ابن رضا درخشان ترین عنوان وشهرت او ودیگر پیشوایان معصوم بعدی بود که آنروزها همچون ستاره درخشان در میان دهها القاب دیگر بر تارک وی می درخشید. از دیگر القاب آن حضرت می توان هادی ، ناصح ، عالم ، فقیه ، امین ، عسگری، دلیل ، فاتح ، نقی و مرتضی را نام برد چنانچه امروز بیشتر دوستداران وشیعیان او را با لقب مشهور « هادی » میشناسند.

آن حضرت تحت تربیتهای الهی ومعنوی پدر ، هفت سال واندی زندگی کرد وبعد از وفات پدر درخشان ترین وشامخ ترین چهره ی اسلام بود که مشکلات فقهی وعلمی جهان اسلام را با دانش وبینش خود حل وفصل می نمود.

 

مادر:

مادر عزیز ومهربانش ، بانوی با فضیلت وتقوی ودانشمدندی یود در نهایت فداکاری ودلسوزی که یکی از بانوان صالح ودرستکار شایسته ی روزگار خود محسوب می گشت بحدی که خود امام 0ع) درباره ی او چنین میفرماید :

« مادرم عارف وآشنا به مقام امامت وولایت بود . او با عنایت ولطف پروردگار اهل رحمت وبهشت است . هرگز فریب شیطان ومکر و کید تجاوزکار وستکگر را بخود ندید واز نظر رتبه ومقام کمتر از مادر انبیاء ومردان شایسته ی الهی نبود ...».

نام گرامی وی « سمانه » معروف به سیده وصاحب کنیه « ام الفضل مقربیه » از شاهزادگان رومی بود که به اسارت لشکر مسلمانان در آمده بود وبه عنوان « ام ولد » آزاد گردید وافتخارهمسری امام را پیدا نمود  او یکی از آشنایان حقیقی به مقام ولایت کبری واز مدافعین سرسخت زعامت وخلافت الهی بود.

 

تعیین امامت آن حضرت:

پیشوای نهم جز علی وموسی فرزند دیگری نداشت واز آنجا که میان علی وموسی در دانش وتقوی وپرهیزکاری وفضایل معنوی از وجود تا عدم واز زمین تا آسمان فاصله وجود داشت برای هیچ انسانی این شبهه پدید نمی آمد که او پیشوائی رقیب امام هادی (ع) گردد بخصوص که بارها حضرت هادی از طرف پدر عالیقدرش امام جواد (ع9 تصریحاً به امامت تعیین گردیده بود .

 

در مرگ پدر:

هشت سال از عمر شریفش نگذشته بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست در سال 220 هجری در آخر ماه ذیقعده پدر بزرگوار وجوان خود را از دست داد ؛ پدری که نمونه بارز علم وتقوی وفضیلت وشجاعت مظهر مبارزه با ظلم وستم وپناه درماندگان وبیچارگان بود.

مدت عمر وزندگی اش از نظر زمان بسیار محدود بود چون فقط 25  سال در این جهان زندگی کرد که هفت سال وچند ماه دوران پدر ئهفده سال بعدی از وی دوران امامت وپیشوایی او بود که دخترش ام فضل را به عقد ازدواج او درآورد سپس دوران حکومت معتصم را دید که در اوایل حکومت او بود که امام جواد در بغداد به  شهادت رسید و در کنار قبر جد بزرگوارش امام موسی بن جعفر (ع) مدفون گردید وامروز به نام کاظمین معروف ومشهور است .

 

سالهای امامت:

سالهای امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتی از خلافت معتصم و تمام خلافت متوکل و منتصر و مستعین و در زمان خلافت المعتز بالله وفات یافتند.

امام هادی (ع) در مدینه اقامت داشتند تا اینکه متوکل در سال 232 ق به خلافت رسید. چنانکه در تواریخ مذکور است متوکل به حضرت امیر (ع) و اهل بیت کینه شدیدی داشت و کسانی که دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل علی شهرت داشتند و از جمله آنها عبد الله بن محمد بن داود هاشمی معروف به «ابن اترجه» بود.

یکی از برترین زیارات ائمه (ع) که با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار وبلندای هستی آنان نظر دارد و زمینه معرفت و عرفان کاملتر انسان را فراهم می سازد, زیارت جامعه کبیره است که امام علی النقی(ع) آن را به شاگرد خویش2 آموخته است که در فصاحت و بلاغت احسن و اکمل زیارات است.

متوکل از امام جهت مسافرت به بغداد دعوت نمود و یحیی بن هرثمه را مأمور این کار کرد ، هرثمه آن حضرت را در سال 233 ق به سامرا برد. رفتار متوکل با امام به ظاهر محترمانه بود ولی پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهی به حبس، توقیف و یا جستجوی منزل آن حضرت امر میکرد.

 

آثار آن حضرت:

1 ) رساله ای در رد اهل جبر و تفویض و اثبات عدالت و منزلت بین المنزلتین .

2 ) مجموعه پاسخهایی که به پرسشهای یحیی بن اکثم قاضی القضات بغداد داده اند .

3 ) مجموعه ای از احکام دین که ابن شهر آشوب در مناقب از خیبری و حمیری و از کتاب مکاتبات الرجال از عسکریین نقل کرده است.

 

زیارت در کلام امام هادی(ع)

زیارت انسانهای وارسته,موجب بقا و استمرار حیات علمی و معنوی آنان می گردد, آنچنان که در حدیتی از پیامبر اکرم (ص)اتر زیارت امامان و پیامبران بعد از مرگ همسان اتر زیارت ایشان در حیات است و همان آتار و سازندگی را برای انسان دارد.

یکی از برترین زیارات ائمه (ع) که با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار وبلندای هستی آنان نظر دارد و زمینه معرفت و عرفان کاملتر انسان را فراهم می سازد, زیارت جامعه کبیره است که امام علی النقی(ع) آن را به شاگرد خویش2 آموخته است که در فصاحت و بلاغت احسن و اکمل زیارات است.

این منشور بلند,هر چند که در لباس شرح فضایل و کمالات انسانهای کامل و خلفای برجسته الهی بیان شده است, لیکن معارف عمیق توحیدی آن اساس شرک را بر می کند و وجود انسان را از حقیقت و نور ولایت و معرفت سیراب می کند.

امام هادی (ع) در این زیارت ائمه اطهار (ع) را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر از دریچه های مختلف, ایشان را الگو و اسوه خویش قرار دهد و بر تعالی خود همت گمارد. زیارت جامعه در مقام امامت جایی خالی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند.

ابتدای زیارت با بهترین تحیت و بزرگداشت, سلام, آغاز می شود و در ادامه بالاترین معارف اعتقادی انبیا و ائمه (ع) را ,که هر کدام در عین سادگی نیاز به تشریح و تبیین دارد, بر می شمارد ; باشد که به تاسی از این ذوات مقدسه وجودمان لبریز از ایمان شود:

السلام علیکم یا أهل بیت النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائکة ومهبط الوحی ومعدن الرحمة وخزان العلم ومنتهى الحلم وأصول الکرم وقادة الأمم وأولیاء النعم وعناصر الأبرار ودعائم الأخیار وساسة العباد وأرکان البلاد وأبواب الإیمان وأمناء الرحمن وسلالة النبیین وصفوة المرسلین وعترة خیرة رب العالمین ورحمة الله وبرکاته السلام على أئمة الهدى ومصابیح الدجى وأعلام التقى وذوی النهى وأولی الحجى وکهف الورى وورثة الأنبیاء والمثل الأعلى والدعوة الحسنى وحجج الله على أهل الدنیا والآخرة والأولى ورحمة الله وبرکاته…..


منبع:

کتاب زندگانی پیشوای دهم ، نویسنده عقیقی بخشایشی، تهیه وتنظیم: فرشته خدائی فر



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( چهارشنبه 86/10/5 :: ساعت 7:32 صبح )
»» خورشید رهنما دمید (ویژه ولادت امام هادی)

خورشید رهنما دمید

ولادت امام هادی

خداپرستی

پیشوای ساده‏زیست

دانش و خردورزی

آفتابی بر سریر سخن

مهر تابان مهرورزی

احترام به دانشوران

سخت کوشی؛ پیشه پیامبران

شهد مهرورزی

---------------------------

خداپرستی

همواره ملازم مسجد بود و میلی به دنیا نداشت. عبادت‌گری فقیه بود. شب‏ها را در عبادت به صبح می‏رساند. با پشمینه‏ای بر تن و سجاده‏ای از حصیر زیر پا به نماز می‏ایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی‏شد. کمی می‏خوابید و دوباره برمی‏خاست و مشغول عبادت می‏شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می‏کرد و اشک می‏ریخت که هرکس صدای مناجات او را می‏شنید، می‏گریست. گاه بر روی ریگ‏ها و خاک‏ها می‏نشست. نیمه شب‏ها را مشغول استغفار می‏شد و شب‏ها را به زاری می‏گذراند.

پیشوای ساده‏زیست

از دنیا چیزی در بساط زندگی نداشت. در آن شبی که به خانه‏اش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینه‏ای که همیشه بر تن داشت و خانه‏ای که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشم‏گیری دیده نمی‏شد. کف خانه‏اش خاک‏پوش بود و بر سجاده حصیری نشسته، با پروردگارش مشغول نیایش بود.

دانش و خردورزی

در همان کودکی مسائل فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو می‏ماندند، حل می‏کرد. دشمن ساده‏اندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظره‏های علمی تشکیل می‏داد، ولی جز رسوایی و فضاحت نمی‏دید. از این رو، به بلندی مقام امام اعتراف می‏کرد و سر تسلیم فرود می‏آورد. با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان می‏شد و همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری می‏کرد.

آفتابی بر سریر سخن

گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان‌دهنده بود. به گونه‏ای که آموزگارش در کودکی شیفته سخنوری او گردید. آن گاه که لب به سخن می‏گشود، روح شنونده‏ را تازگی می‏بخشید و چون او را عتاب می‏کرد، کلامش چون شمشیری آتشین از جمله‏های نغز، پیکره دشمنش را شرحه‌شرحه می‏کرد. آن گاه که خصم برای عشرت‏طلبی خود از او می‏خواهد شعری بخواند، تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می‏گشاید، چند بیت می‏خواند و آن‌چنان آتشی از ترس در وجود او می‏اندازد که بزم و عیشش را تباه می‏سازد.

مهر تابان مهرورزی

بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش می‏کرد و حتی گاه خود را به مشقّت می‏انداخت. آن هم در دورانی که شدت سخت‏گیری‏های حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن علی» از «زید بن علی» روایت می‏کند:

«من به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشکی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز کرد. فردای آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیم‏تر شده است، ولی چون دید دارو را به دست نیاورده‏ام، ناامیدانه از خانه‏ام بیرون رفت. اندکی بعد فرستاده امام هادی ‏علیه‌السلام به خانه‏ام آمد. او کیسه‏ای در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابوالحسن به تو سلام رساند. این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندی بعد به‌کلی بهبود یافتم.»

احترام به دانشوران

روزی در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنی‌هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظره‏ای اعتقادی و کلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهل‏بیت ‏علیهم‌السلام را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوری کنم، راضی می‏شوید؟ گفتند: آری. امام تلاوت فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید، هنگامی که به شما گفته شد: در مجلس جا برای دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند ]رحمتش را[برایتان گسترده سازد، و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبی (منزلت) مؤمنانتان و کسانی را که علم یافته‏اند بالا برد1 و نیز فرموده است: «آیا کسانی که دانشمند هستند با آنان که نیستند، برابرند»2 خدا به این مؤمن دانشمند برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندی‏اش. او نیز با دلایلی محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.

سخت کوشی؛ پیشه پیامبران

علی بن حمزه می‏گوید: «ابوالحسن‏ علیه‌السلام را دیدم که به‌سختی مشغول کشاورزی است؛ به گونه‏ای که عرق از سر و رویش جاری است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند که شما این گونه خود را به زحمت انداخته‏ای؟! در پاسخ فرمود: «ای علی بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار می‏گذراند. رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار می‏کردند. کشاورزی از جمله کارهای پیامبران، فرستادگان، جانشینان آن‌ها و شایستگان درگاه الهی است.»

شهد مهرورزی

بریحه عباسی، گماشته دستگاه حکومتی بود. او از امام هادی ‏علیه‌السلام نزد متوکل سخن‌چینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می‏خواهی، علی بن محمد علیه‌السلام را از مکه و مدینه دور ساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فراخوانده و گروه بسیاری نیز از او پیروی می‏کنند.» در اثر سعایت‏های بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا صلی الله علیه وآله تبعید کرد و به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه با ایشان همراه بود. در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می‏دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خورده‏ام که چنانچه شکایت مرا نزد متوکل و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و چشمه‏ها و قنات‏های مزرعه‏ات را ویران سازم. امام ‏علیه‌السلام با چهره‏ای گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیک‏ترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کرده‌ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد.» بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایت‏های خود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست گذشت کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»

ابوالفضل هادی‌منش


پی نوشت ها:

1. مجادلة: 11

2. زمر: 9

منبع :

مجله دیدار آشنا، شماره 60



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( چهارشنبه 86/10/5 :: ساعت 7:24 صبح )
»» حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی ‏‏(2)‏

حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی ‏‏(2)‏

امام زمان

 

در قسمت قبل گفتیم که: شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیه‏السلام، ‏چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا می‏کند چه ویژگیهایی ‏خواهد داشت؟ ‏

در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت ‏علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گستره‏ای محدود از کره خاک و در ‏مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، ‏نتوانست‏به همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه‏السلام، ‏با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیه‏السلام، جهان را تا آستانه برپایی ‏قیامت از عدالت پر می‏سازد و به همه اهداف خود دست می‏یابد. ‏

در آنچه گذشت ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیه‏السلام، باید در یک مدیر شایسته ‏وجود داشته باشد، بررسی شد و اکنون به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت ‏اشاره می‏کنیم: ‏

 

‏1. نظارت خاص بر کارگزاران

حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت می‏کرد و ‏با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهی می‏نمود اما هرگز بدین اکتفا ‏نمی‏کرد، زیرا هر انسانی - جز معصوم - در معرض وسوسه‏های شیطان است. از این رو بر ‏کارگزاران و مدیران خود بازرسانی می‏گمارد و حتی بر بزرسان  نیز بازرسی دیگری قرار ‏می‏داد(26)و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر می‏گرفت. به کارگزاران ‏برجسته خود نیز سفارش می‏کرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این ‏جاسوسان به طور دسته جمعی از خیانت مدیری خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، ‏خائن را آشکارا مجازات کنند. (27) ‏

به یکی از فرمانداران خود - کعب بن مالک - نوشت: ‏

افرادی از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهای دورافتاده بفرست تا شیوه زندگی و و ‏اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (28) ‏

در چندین جای نهج‏البلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژه‏هایی چون «به من خبر ‏داده‏اند»، «جاسوسان گزارش کرده‏اند» و... استفاده کرده است که نشان می‏دهد در ‏جاهای مختلف جاسوسان امینی از طرف او بوده‏اند. (29) ‏

وی بر وضع زندگی و معیشتی کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده می‏کرد وضع ‏خانه و املاک آنان به طور غیر عادی تغییر یافته و رو به ترقی نهاده است، به آنان هشدار ‏می‏داد و بازخواست می‏نمود. شریح قاضی (30) را به دلیل خرید خانه‏ای به هشتاد درهم ‏ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعت‏به دام ذلت دنیا ‏طلبی افتادن است (31) به یکی دیگر از کارمندانش که خانه مجللی ساخته بود نوشت: ‏

سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (32) ‏

وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامی ضروری است. زیرا تصمیم گیری صحیح امام ‏و پیشوای جامعه جز در پرتو اطلاعات کافی از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران ‏میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانی به مردم و حکومت قرار ‏گیرد، می‏تواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیری نموده امور را به ‏دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود ‏پی برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام می‏نماید. ‏

البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، ‏جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و ‏وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر ‏جامعه می‏باشد. ‏

 

‏2. نظارت عمومی

اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر همگان را موظف کرده است که ‏نسبت‏به دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدی را از این امر استثنا نکرده ‏است. به طوری که یک فرد عادی اجازه دارد بالاترین شخص مملکت را امر به معروف و ‏نهی از منکر کند. همین نظارت همگانی است که «حیای جمعی‏» به وجود می‏آورد و جلو ‏بسیاری از مفاسد و خلافها را می‏گیرد. ‏

امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامی، حکومت‏خود را به گونه‏ای طراحی کرده بود که ‏مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد ‏بازار می‏شد و به تجار و اهل بازار تذکراتی می‏داد. در ساعتهایی از روز برای رسیدگی به ‏شکایات می‏نشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با ‏پیشوایش در میان بگذارد. برای آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایت‏ خود را به حاکم ‏برسانند حضرت در کوفه خانه‏ای معین کرده بود که هر کس شکایتی داشت می‏نوشت و ‏در آن خانه که «بیت القصیص‏» نامیده می‏شد، می‏انداخت. (33) آن حضرت به فرماداران ‏خود نیز توصیه می‏کرد صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم بنشینند و به پرسشهای ‏مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (34) به مالک اشتر سفارش می‏کند اگر مردم نسبت‏ به ‏کارهای تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ‏ذهنشان دور نما. (35) ‏

وقتی یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهای خود به افکار عمومی پاسخگو باشد، به ‏ناچار کارها را طوری سامان می‏دهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم ‏کوفه می‏فرمود: ‏

اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلانی از نزد شما رفتم بدانید خیانت کرده‏ام. (36) ‏

 

‏3. انجام کارها از راههای قانونی

امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتی، وظایف آنان را طی نامه‏هایی ابلاغ ‏می‏کرد و هشدار می‏داد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر ‏تخلفی صورت گیرد بهانه‏ای مورد قبول نخواهد بود (37)، برای مالیات بگیران، ریز وظایفشان ‏را معلوم می‏کرد که سلام کنند، با مهربانی و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد برای ‏مهمانی نروند (38) و... نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان می‏نمود. (39) ‏

 

‏4. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران

بسیار پیش می‏آید افرادی که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتی نداشته‏اند; اما به دلیل ‏عدم آگاهی و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شده‏اند که اگر به آنان هشدار داده ‏می‏شد; بدین مشکل مبتلا نمی‏شدند. این مساله مخصوصا نسبت‏به حاکمان مصداق ‏زیادی دارد. زیرا گروهی زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او ‏سوء استفاده نموده، منافعی کسب کنند. خطری که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر ‏باشد شدت بیشتری می‏یابد. ‏

بیشترین کسانی که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و ‏اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازی می‏کنند و ‏هنگام خرید و فروش با بی انصافی با دیگران معامله می‏کنند. حاکمان اسلامی نبایستی ‏زمین یا مزرعه‏ای در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر ‏آنها تحمیل می‏نمایند که در این صورت استفاده‏اش مال آنها، بدنامی و رسواییش از آن ‏حاکم است. (40) ‏

یکی دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافی به آنهاست. وقتی حقوق دریافتی ‏کارکنان دولت کفاف زندگی روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحی ‏می‏گردند، در انجام وظیفه سستی می‏کنند، برای جبران کمبود خود به اموال مردم دست ‏درازی می‏نمایند و امنیت اداری مردم را به مخاطره می‏افکنند. این مساله مخصوصا در ‏مورد قضات از اهمیت ‏بیشتری برخوردار است. (41) ‏

 

‏5. تشویق

برای دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد ‏تشویق قرار دهد، اما بایستی مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر ‏فردی صرفا به دلیل دوستی و نزدیکی به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار ‏مهمی انجام داده باشد این امر از طرفی موجب غرور کاذب در وی می‏شود و از طرف دیگر ‏دلسردی دیگران را به دنبال خواهد داشت. ‏

حاکم اسلام نبایستی تلاش یکی را به دیگری نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از ‏آنچه هست‏به حساب آورد. بزرگی شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ ‏بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردی سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده ‏شود. (42) ‏

تشویق زیر دستان و حق شناسی از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام ‏می‏بخشد. شجاعان را شجاعتر می‏کند و مسامحه کاران را به خواست‏خدا، به حرکت ‏درمی‏آورد. ‏

گروهی از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، ‏علیه‏السلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه اندوهگین شد. حضرت برای دلداری او نوشت: ‏

ناراحت مباش. اینها از ستم نگریخته‏اند و به عدل پناه نبرده‏اند. ‏

امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر می‏کرد، از مردم کوفه به ‏

دلیل فداکاری در جنگ جمل قدردانی کرد، یاد شهدای بصره و ‏

کارگزاران شهیدش را گرامی می‏داشت و از صفات نیکوی ‏

زندگان آنها یاد می‏فرمود. ‏

تشویق لزوما نباید مستلزم هزینه‏های سنگین باشد، بلکه گاهی بر شمردن کارهای مهم ‏کارگزاران امر تشویق را تحقق ‏

می‏بخشد. البته این ‏سخن به معنی نفی پاداشهای مالی نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در ‏همین خصوص می‏فرماید: ‏

اگر پیامبران دارای سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهای طلا و باغهای سرسبز و خرم ‏را در اختیار آنان قرار می‏داد بگونه‏ای که همه سرکشان سر تعظیم فرود می‏آوردند، اما ‏مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود ‏و خلوص نیت ایشان از میان می‏رفت. ‏

 

‏6. تنبیه

تنبیه چنانکه از اسمش پیداست ‏بایستی موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر ‏برای کینه توزی و تشفی خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از ‏علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، ‏آتش لجاجت را شعله‏ور می‏کند. ‏

تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهی از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و ‏خشن انتقال می‏یابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست. ‏

‏«مصقلة بن هبیره‏» از فرمانداران امام، اسیران بنی ناحیه را از «معقل بن قیس‏» فرمانده ‏لشکر امام، علیه‏السلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامی که حضرت از او مطالبه غرامت ‏کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود: ‏

خداوند روی مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، ‏هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد... اما اگر مردانه ایستاده بود، ‏همان مقدار که داشت از او می‏پذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت می‏دادم. ‏

اشعث‏بن قیس را سخت تهدید ‏و سرزنش کرد اما برای آنکه به وی اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وی را از جاده انصاف ‏دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود: ‏

امید است رئیس بدی برای تو نباشم. ‏

مولای متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستی نمی‏کرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ‏ارزنده قبلی برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود: ‏

اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیه من ‏نمی‏دیدند و در اراده من اثر نمی‏گذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم... ‏

گاهی به کارگزاران خائن می‏نوشت: ‏

تو را چنان خوار و فقیر می‏کنم که خرج زن و بچه‏ات را نداشته باشی. ‏

در سخنرانیهای عمومی گاهی سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستی و کوتاهی ‏در جنگ سرزنش می‏کرد و برای ‏

آنکه آنان را به ‏غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهی، از ده سرباز خود برتر ‏می‏شمرد. ‏

امام علی، علیه‏السلام، روزی صدایی شنید که کمک می‏طلبید. قضیه از این قرار بود که ‏فردی پیراهنی خریده و به فروشنده پول تقلبی داده و در مقابل اعتراض او، وی را سیلی ‏زده بود و اکنون داشتند مشاجره می‏کردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به ‏فروشنده گفت: سیلی را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانی ولی خود چند ‏سیلی به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم. ‏

آری این است آن عدالتی که مردی چون علی، علیه‏السلام، جان شریفش را بر سر آن ‏نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقی و شخصی اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که ‏کسی را لایق شهادت برای عدالت کند. این پیراهنی است که به غیر او برازنده نیست. ‏

حیدرعلی میمنه جهرمی ‏


‏26. ر.ک: مرد نامتناهی، ص‏113. ‏

‏27. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53. ‏

‏28. قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص‏128، نقل از: مدیریت و فرماندهی در اسلام، ‏ص‏127. ‏

‏29. نامه 20،33، 40،... ‏

‏30. شریح قاضی، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنی حدود شصت‏سال ‏منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین می‏خواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با ‏مخالفت‏شدید مردم مواجه گشت که قاضی منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت ‏نیز برای جلوگیری از پراکندگی مردم وی را در همان شغل نگه داشت، روزی بر وی خشم ‏گرفت و او را به قریه‏ای یهودی نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولی بار ‏دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضی حدودا نود ساله، خانه‏ای به قیمت هشتاد دینار ‏خریده بود که در شرایط فقر عمومی مردم، برای امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش ‏روحیه کاخ نشینی داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را ‏به دست آورده باشد. ‏

‏31. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏3. ‏

‏32. همان، کلمات قصار 325. ‏

‏33. ر.ک: ابن ابی الحدید، ج‏17، ص‏87. ‏

‏34. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏67. ‏

‏35. همان، نامه‏53. ‏

‏36. ابن ابی الحدید، همان، ج‏17، ص‏200. ‏

‏37. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53. ‏

‏38. ر.ک: همان، نامه 25،26، 51. ‏

‏39. ر.ک: همان، نامه‏19. ‏

‏40. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏41. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏42. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏43. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏44. ر.ک: همان، نامه 70. ‏

‏45. ر.ک: همان، نامه 42. ‏

‏46. ر.ک: همان، نامه 2. ‏

‏47. ر.ک: همان، خطبه 218. ‏

‏48. ر.ک: همان، نامه 34 و 35. ‏

‏49. ر.ک: همان، نامه‏13. ‏

‏50. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏51. ر.ک: همان، خطبه 192. ‏

‏52. ر.ک: الحرانی، الحسن بن علی، تحف‏العقول، ص‏84. ‏

‏53. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 44. ‏

‏54. اشعث‏بن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا را ‏بازی می‏کرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏297. ‏

‏55. نامه 5; همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏14، ص‏34. ‏

‏56. همان، نامه 41. ‏

‏57. ابن ابی الحدید، همان ج‏15، ص‏138; نهج‏البلاغه، نامه‏43 و 50. ‏

‏58. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه‏27،29، 34. ‏

‏59. ر.ک: همان، خطبه 90. ‏

‏60. ر.ک: مرد نامتناهی، ص‏146.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 8:0 صبح )
»» حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی ‏‏(1)‏

حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی ‏‏(1)‏

حجت 

 

اشاره:

شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، ‏علیه‏السلام، چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا می‏کند چه ‏ویژگیهایی خواهد داشت؟ ‏

در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت ‏علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گستره‏ای محدود از کره خاک و در ‏مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، ‏نتوانست‏به همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه‏السلام، ‏با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیه‏السلام، جهان را تا آستانه برپایی ‏قیامت از عدالت پر می‏سازد و به همه اهداف خود دست می‏یابد. ‏

در این مقاله شما خواهید دید که آن حضرت نظارت دقیقی به کارگزاران خود داشتند و ‏اقدامات متعددی را برای حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول می‏داشتند. که در مجموع ‏می‏توان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکری و فرهنگی و اقدامات اجرایی و ‏حکومتی تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت انتخاب اصلح ‏برای مدیریت‏بود. ‏

در پی ابتدا ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیه‏السلام، باید در یک مدیر شایسته ‏وجود داشته باشد، بررسی کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت ‏اشاره می‏کنیم: ‏

از دیدگاه امام علی، علیه‏السلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایی داشته باشد که ‏برخی از آنها عبارتند از: ‏

 

الف) کارایی

پیشوای جامعه اسلامی، قبل از به کارگیری مدیران بایستی کارایی آنان را بیازماید و بعد ‏از اطمینان از توانایی‏شان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشی و ‏دوستی و... ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصی و حزبی دخیل گردد، موجبات تباهی ‏جامعه فراهم می‏آید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایی کارهای مربوطه را ‏تباه می‏کند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتی افراد شایسته محروم می‏ماند. ‏

امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه می‏کند: ‏

‏«سپس در کارهای کارمندانت‏بنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه ‏مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلی شریک ستمهای آنان بوده‏اند بر حذر ‏می‏دارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفی می‏نماید». (2) ‏

 

ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزی

از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس ‏استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبری و ‏حکومت مرکزی کاهش می‏یابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر می‏شود. ‏

یکی از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و ‏دعوت مردم بدین امر بود. (2) ‏

کمیل بن زیاد نخعی (3) از طرف حضرت فرماندار «هیت‏» عراق گردیده و ماموریت ‏یافته بود ‏تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و برای جبران این ‏کاستی خود، بدون هماهنگی با فرمانده کل یعنی امام علی، به برخی از قلمرو معاویه ‏هجوم می‌برد . اینجاست که امام با نوشتن نامه‌ای او را‏ سرزنش می‏کند به اقدام ‏ناهماهنگ او نیز اعتراض می‏نماید. (4) ‏

البته این سخن بدان معنی نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکری و سلیقه‏ای با ‏رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و ‏پیشنهادهای خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از ‏اطاعت وی را ندارند. (5) ‏

 

ج) دلسوزی برای بیت المال

اموال عمومی، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم ‏بایستی به عنوان خزانه‏دار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه ‏برای اموال شخصی خود دل می‏سوزاند، برای اموال عمومی دلسوزی نماید و در سلامت ‏آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههای گریز از قانون برای سوء استفاده از بیت المال ‏کار دشواری نخواهد بود. ‏

حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف می‏کند و به حیف و میل ‏آن و مقدم داشتن گروهی بر گروه دیگر اقدام می‏نماید. (6) ‏

امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافت‏ به دست‏ بیخردانی افتاد که بیت المال را به ‏غارت بردند و آزادی بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف می‏کند. (7) ‏

 

د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت‏

از دیدگاه حکومتی امام علی، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقی دارد، ‏بر عهده‏اش حقی نیز هست: ‏

حق به نفع کسی جریان نمی‏یابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتی به وجود آورده و ‏حق بر زیان کسی جاری نمی‏شود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (8) ‏

در برخی از روایات نبوی، کسی که از حقوق عمومی استفاده نماید ولی برای جامعه ‏کاری انجام ندهد; ملعون شمرده شده است. ‏

امیرمؤمنان در پاسخ یکی از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهره‏ای داشته ‏باشد فرمود: ‏

این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتی است که مسلمانان با شمشیرهاشان به ‏دست آورده‏اند، اگر تو هم در نبرد بوده‏ای سهمی داری وگرنه دستاورد آنها برای غیر ‏دهان آنان نخواهد بود. (9) ‏

یعنی هر کس به اندازه زحمتی که کشیده است مزد دریافت می‏کند; مگر آنکه توانایی ‏کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقی را برای آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده ‏است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقی به حق ‏می‏رسد; (10) همانگونه که حکومت‏ بر مردم حقوقی دارد، مردم نیز بر حکومت‏ حقوقی ‏دارند; (11) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگری نیز وظیفه‏ای باقی ‏نمی‏ماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهای مسلح بیان می‏کند ‏می‏فرماید: ‏

وقتی من چنین کردم نعمت ‏خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، ‏موظفید از فرمان من سرپیچی نکنید. (12) ‏

کارگزار دولت اسلامی حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه ‏امر کند و از دیگران طاعت‏بخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان می‏گردد و ‏حتی دین آنان را به تباهی می‏کشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم ‏می‏آورد. (13) ‏

امام، علیه‏السلام، به اشعث ابن قیس والی آذربایجان می‏نویسد: ‏

حق نداری درباره رعیت استبداد به خرج دهی. (14) ‏

آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه ‏می‏کرد چنین باشند. ‏

 

ه) فدا نکردن دین به پای مصلحت

امام علی، علیه‏السلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینی ایشان را حق مسلم ‏خود می‏دانست; اما چون برای دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایی را رها ‏ساخت. وقتی به وی ایراد می‏گرفتند که تقسیم مساوی بیت المال بسیاری را از اطرافت ‏پراکنده می‏کند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود: ‏

می‏گویید پیروزی و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین ‏نمی‏کنم... این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندی شخص شود ولی در آخرت ‏موجب سرافکندگی وی می‏گردد. (15) ‏

 

و) دوری از تجمل‏گرایی و چاپلوسی

امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتی از همه مردم عادی زاهدانه‏تر ‏می‏زیست و هرگاه فرمانداری به تجمل گرایی روی می‏آورد مورد سرزنش وی قرار ‏می‏گرفت. (16) هرگاه کسی او را ستایش می‏کرد می‏فرمود: ‏

ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام داده‏ام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام ‏نداده‏ام. براحتی با من حرف بزنید و پیشنهادهای خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز ‏دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (17) ‏

از ویژگیهای آدمی آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالی از صحت و واقعیت ‏است، بر وی تاثیر می‏گذارد و ناخواسته باور می‏کند، بویژه آنکه برای او منفعت ‏یا ‏مصلحتی در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهی چاپلوس ‏با به دست آوردن پست و مقامی به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را ‏بفریبند. (18) ‏

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌‏ایست

کمترش خور، کان پر آتش لقمه‏ایست ‏

آتشش پنهان و ذوقش آشکار ‏

دود آن پیدا شود پایان کار (19) ‏

امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس می‏کردند اندکی بوی تملق و چاپلوسی به مشام ‏می‏رسد و یا عملی موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیری به عمل می‏آورد; ‏چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (20) و به «حرب‏» که پیاده در کنار ‏مرکب حضرت حرکت می‏کرد فرمود: ‏

بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویی در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور برای والی و ‏ذلت و خواری برای مؤمن است.(21)

در نامه‏هایی که به استانداران و کارگزاران خود می‏نوشت‏ حتی از الفاظی مانند ‏‏«استاندار محترم، جناب آقای فلان و...» استفاده نمی‏کرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن ‏الحارث الاشتر» (22) و یا لقب «یابن حنیف‏» (23) مورد خطاب قرار می‏داد. ‏

ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند

زمامدار جامعه اسلامی نبایستی بگونه‏ای عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر ‏حال می‏توانند پست‏خود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردی معروف و مهره‏ای ‏مهم در حکومت‏شد امام مسلمین توانایی عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه ‏اسلامی هرگاه احساس کرد یکی از مدیران ضعیف است - هرچند فردی متدین است - و ‏مرتکب خیانتی شد بایستی با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با ‏همه علاقه و محبتی که به محمد بن ابی‏بکر داشت، وی را از حکومت مصر برداشت و ‏فردی قویتر یعنی مالک اشتر را به جای او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. ‏‏(24) ‏

ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنی می‏کرد. حضرت به او ‏نوشت: ‏

فکر نکن آدم مهمی هستی، کسان دیگری هستند که می‏توانند چنان به جای تو انجام ‏وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسی سراغت هم نگیرد. (25) ‏

ادامه دارد....‏

حیدرعلی میمنه جهرمی ‏


‏1. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53. ‏

‏2. ر.ک: همان، نامه 38. ‏

‏3. کمیل بن زیاد، از اصحاب علی، علیه‏السلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به ‏تشیع به دست‏حجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابی الحدید، همان، ج‏17، ‏ص‏149). ‏

‏4. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 61. ‏

‏5. ر.ک: همان، کلمات قصار 321. ‏

‏6. ر.ک: همان، خطبه 131. ‏

‏7. ر.ک: همان، نامه 62. ‏

‏8. همان، خطبه‏216 و نامه 5. ‏

‏9. همان، خطبه 232. ‏

‏10. ر.ک: همان، کلمات قصار437. ‏

‏11. ر.ک: همان، خطبه 34. ‏

‏12. همان، نامه 50. ‏

‏13. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏14. همان، نامه 5. ‏

‏15. همان، خطبه‏126. ‏

‏16. ر.ک: همان، نامه‏3، 75، 45 و کلمات قصار 355. ‏

‏17. همان، خطبه‏216. ‏

‏18. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏19. مولانا، جلال‏الدین رومی، مثنوی، دفتر اول، 1854. ‏

‏20. ر.ک: نهج‏البلاغه، کلمات قصار73. ‏

‏21. همان، کلمات قصار 322. ‏

‏22. ر.ک: همان، نامه‏53 و13. ‏

‏23. ر.ک: همان، نامه 45. ‏

‏24. ر.ک: همان، نامه 34 و خطبه 68.‏

‏25. همان، نامه‏63. ‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 7:59 صبح )
»» افسانه صلیب/ ویژه ولادت مسیح 4

افسانه صلیب

مسیح ع

قرآن در آیه 157سوره نساء مى گوید:«مسیح نه کشته شد و نه به دار رفت بلکه امر بر آنها مشتبه گردید و پنداشتند او را به دار زده اند و یقیناً او را نکشتند!»

ولى اناجیل چهارگانه کنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آویخته شدن ) مسیح (علیه السلام ) و کشته شدن او را ذکر کرده اند، و این موضوع در فصول آخر هر چهار انجیل .

(متى - لوقا - مرقص – یوحنا)

مشروحاً بیان گردیده ، و اعتقاد عمومى مسیحیان امروز نیز بر این مسأله استوار است .

بلکه به یک معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسیح ، یکى از مهمترین مسائل زیربناى آئین مسیحیت کنونى را تشکیل مى دهد، چه اینکه مى دانیم مسیحیان کنونى مسیح (علیه السلام ) را پیامبرى که براى هدایت و تربیت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلکه او را ((فرزند خدا))! و ((یکى از خدایان سه گانه ))! مى دانند که هدف اصلى آمدن او به این جهان فدا شدن و باز خرید گناهان بشر بوده است ، مى گویند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آویخته و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد، بنابراین راه نجات را منحصرا در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع مى دانند!

به همین دلیل گاهى مسیحیت را مذهب ((نجات )) یا ((فداء)) مى نامند و مسیح را ((ناجى )) و ((فادى )) لقب مى دهند، و اینکه مى بینیم مسیحیان روى مساله صلیب فوق العاده تکیه مى کنند و شعارشان ((صلیب )) است از همین نقطه نظر مى باشد.

این بود خلاصه اى از عقیده مسیحیان درباره سرنوشت حضرت مسیح (علیه السلام )

ولى هیچیک از مسلمانان در بطلان این عقیده تردید ندارند، زیرا:

اولا: مسیح (علیه السلام ) پیامبرى همچون سایر پیامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند یکتا و یگانه است و شبیه و نظیر و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.

ثانیا: ((فداء)) و قربانى گناهان دیگران شدن مطلبى کاملا غیرمنطقى است هر کس در گرو اعمال خویش است و راه نجات نیز تنها ایمان و عمل صالح خود انسان است .

ثالثا: عقیده ((فدا)) گناهکار پرور و تشویق کننده به فساد و تباهى و آلودگى است .

و اگر مى بینیم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسیح(ع ) تکیه کرده است ، با اینکه ظاهرا موضوع ساده اى به نظر مى رسد به خاطر همین است که عقیده خرافى فداء و بازخرید گناهان امت را به شدت بکوبد مسیحیان را از این عقیده خرافى باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه درپناه بردن بصلیب .

رابعا: قرائنى در دست است که مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را تضعیف مى کند.

آسمان

1 - مى دانیم اناجیل چهارگانه کنونى که گواهى به مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) مى دهند همگى سالها بعد از مسیح (علیه السلام (بوسیله شاگردان و یا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و این سخنى است که مورخان مسیحى به آن معترفند. و نیز مى دانیم که شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار کردند، و اناجیل نیز گواه بر این مطلب مى باشد بنابراین مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور که بعداً اشاره خواهیم کرد، اوضاع و احوال چنان پیش آمد که موقعیت براى اشتباه کردن شخص دیگرى بجاى مسیح (علیه السلام ) آماده گشت .

2 - عامل دیگر که اشتباه شدن عیسى را به شخص دیگر امکان پذیر مى کند این است که کسانى که براى دستگیر ساختن حضرت عیسى به باغ (جستیمانى  در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشکریان رومى بودند که در اردوگاهها مشغول وظائف لشکرى بودند، این گروه نه یهودیان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عیسى را از استادشان تشخیص مى دادند.

3 - اناجیل مى گوید: حمله به محل عیسى (علیه السلام ) شبانه انجام یافت و چه آسان است که در این گیر و دار شخص مورد نظر فرار کند و دیگرى بجاى او گرفتار شود.

4 - از نوشته همه اناجیل استفاده مى شود که شخص گرفتار در حضور پیلاطس رومى در بیت المقدس  سکوت اختیار کرد و کمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع کرد، بسیار بعید به نظر مى رسد که عیسى (علیه السلام ) خود را در خطر ببیند و با آن بیان رسا و گویاى خود و با شجاعت و شهامت خاصى که داشت از خود دفاع نکرده باشد آیا جاى این احتمال نیست که دیگرى (به احتمال قوى یهوداى اسخریوطى که به مسیح (علیه السلام ) خیانت کرد و نقش ‍ جاسوس را ایفا نمود و مى گویند شباهت کاملى به مسیح (علیه السلام ) داشت ) به جاى او دستگیر شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته که حتى نتوانسته است از خود دفاع کند و سخنى بگوید - به خصوص ‍ اینکه در اناجیل مى خوانیم(یهوداى اسخریوطى )) بعد از این واقعه دیگر دیده نشد و طبق گفته اناجیل انتحار کرد!

5 - همانطور که گفتیم : شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام احساس ‍ خطر، طبق شهادت اناجیل ، فرار کردند، و طبعا دوستان دیگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراین شخص ‍ دستگیر شده در حلقه محاصره نظامیان رومى بوده و هیچیک از دوستان او اطراف او نبودند، به این ترتیب چه جاى تعجب که اشتباهى واقع شده باشد.

6 - در اناجیل مى خوانیم که شخص محکوم بر چوبه دار از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسیح (علیه السلام ) براى این به دنیا آمده که بدار آویخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنین سخن ناروائى از او به هیچ وجه درست نبوده است ، این جمله به خوبى نشان مى دهد که شخص مصلوب آدم ضعیف و ترسو و ناتوانى بوده است که صدور چنین سخنى از او امکانپذیر بوده است ، و او نمى تواند مسیح باشد.

7 - بعضى از اناجیل موجود (غیر از اناجیل چهارگانه مورد قبول مسیحیان) مانند انجیل برنابا رسما مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را نفى کرده و نیز بعضى از فرق مسیحى در مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) تردید کرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عیسى در تاریخ شده اند: یکى عیساى مصلوب و دیگرى عیساى غیر مصلوب که میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است !.

مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است که گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسیح روشن مى سازد.

«تفسیر نمونه جلد 4»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 7:44 صبح )
»» ویژه ولادت مسیح 4

عیسی بشیر مصطفی

مسیح ع

"و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد" ـ این قسمت از آیه به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، همچنان که جمله"مصدقا لما بین یدى من التوریة"به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت.

و این را هم مى‏دانیم که بشارت عبارت است از خبرى که شنونده از شنیدنش خوشحال گردد، و معلوم است که چنین خبرى چیزى جز از خیرى که بشنونده برسد و عاید او شود، نمى‏تواند باشد، و خیرى که از بعثت پیامبر و دعوت او انتظار مى‏رود این است که با بعثتش باب رحمت الهى به روى انسانها باز شود، و در نتیجه سعادت دنیا و عقبایشان به وسیله عقائد حقه، و یا اعمال صالح، و یا هر دو تامین گردد.و بشارت به آمدن پیامبرى بعد از پیامبرى دیگر ـ با در نظر گرفتن اینکه پیغمبر سابق دعوتش پذیرفته شده، و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دینى در همه انبیاء ـ وقتى تصور دارد و داراى خاصیت بشارت است که پیامبر دوم دعوتى پیشرفته‏تر، و دینى کامل‏تر آورده باشد، دینى که مشتمل بر عقائد حقه بیشتر، و شرایع عادلانه‏تر براى جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنیا و آخرت فراگیرتر باشد، و گرنه انسانها از آمدن پیامبر دوم چیز زائدى عایدشان نمى‏شود، و از بشارت آمدنش خرسند نمى‏گردند.

با این بیان روشن گردید که جمله"و مبشرا برسول یاتى من بعدى"هر چند از این نکته خبرى نداده، اما معنایش مى‏فهماند که آنچه پیامبر احمد (ص) مى‏آورد پیشرفته‏تر و کاملتر از دینى است که تورات متضمن آن است، و آنچه عیسى (ع) بدان مبعوث شده در حقیقت واسطه‏اى است بین دو دعوت.

در نتیجه کلام عیسى بن مریم را این طور باید معنا کرد: "انى رسول الله الیکم مصدقا. .."، من فرستاده‏اى هستم از ناحیه خداى تعالى به سوى شما تا شما را به سوى شریعت تورات و منهاج آن دعوت کنم"و لاحل لکم بعض الذى حرم علیکم": و بعضى از آنچه را که بر شما حرام شده برایتان حلال کنم، و این همان شریعتى است که خداى تعالى به دست من برایتان آورده، و به زودى آن را با بعثت پیامبرى به نام احمد (ص) که بعد از من خواهد آمد تکمیل مى‏کند .

از نظر اعتبار عقلى هم مطلب از این قرار است، چون اگر در معارف الهى که اسلام بدان دعوت مى‏کند، دقت کنیم خواهیم دید که از شریعت‏هاى آسمانى دیگر که قبل از اسلام بوده دقیق‏تر و کاملتر است، مخصوصا توحیدى که اسلام بدان مى‏خواند ـ و یکى از اصول عقائد اسلام است، و همه احکام اسلام بر آن اساس تشریع شده، و بازگشت همه معارف حقیقى بدانست ـ توحیدى است بسیار دقیق که ما در مباحث سابق این کتاب پاره‏اى مطالب در باره آن گذراندیم.

و همچنین شرایع و قوانین عملى اسلام که در دقت آن همین بس که از کوچکترین حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترین آن را در نظر گرفته، و همه را تعدیل نموده، و از افراط و تفریط در یک یک آنها جلوگیرى نموده، و براى هر یک حدى معین فرموده، و در عین حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پایه‏ریزى کرده و بر اساس توحید تنظیم فرموده است.

کتاب: ترجمه المیزان، ج 19، ص 426

نویسنده: علامه طباطبایى



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 7:41 صبح )
»» ویژه ولادت مسیح 3

منظور قرآن از تورات و انجیل کدام است؟

مسیح ع

اما باید دید که منظور از تورات چیست و قرآن کریم از این اسم چه کتابى را در نظر دارد؟ آن کتابى که در میقات در الواحى که قرآن کریم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل کرد؟ و یا این اسفارى که فعلا در دست یهود است، (به قول بعضى‏ها به مطاعن انبیا شبیه‏تر است تا به کتاب آسمانى"مترجم") قطعا منظور قرآن کریم از کلمه تورات این اسفار نیست، براى اینکه خود یهودیان هم اعتراف دارند بر اینکه سند این اسفار به زمان موسى ع منتهى نمى‏شود و سلسله سند در فترت و فاصله بین بخت نصر (یکى از پادشاهان بابل) و کورش (یکى از ملوک فارس) قطع شده، چیزى که هست قرآن کریم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا ص (که ما نمى‏دانیم تا این عصر چه مقدار دیگرش تحریف شده) را رد ننموده و آن را بطور کلى مخالف تورات اصلى ندانسته، هر چند که به دلالت خود قرآن کریم از تحریف هم به دور نمانده، چون دلالت آیات قرآن بر اینکه تورات بازیچه دست تحریف شده، روشن است .

از قرآن کریم چنین فهمیده مى‏شود که انجیل (که به معناى بشارت است) یک کتاب بوده و بر عیسى بن مریم ع نازل شده و وحیى بوده مختص به آن جناب، چون فرموده:

"و انزل التوریة و الانجیل من قبل هدى للناس" (1) ، و نفرموده اناجیل اربعه، پس این انجیل‏هاى چهارگانه: "متى"، "مرقس"، "لوقا"، و"یوحنا "کتابهائى هستند که بعد از جناب عیسى ع تالیف شده‏اند.

و نیز آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه احکام دینى هر چه هست در تورات بوده و انجیل تنها بعضى از احکام ناسخ را آورده، یکى از آن آیات، آیه: 50 از آیات مورد بحث است که مى‏فرماید : "مصدقا لما بین یدى من التوریة، و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم" (2) .

و نیز آیه زیر است که مى‏فرماید: "و آتیناه الانجیل فیه هدى و نور، و مصدقا لما بین یدیه من التوریة، و هدى و موعظة للمتقین، و لیحکم اهل الانجیل بما انزل الله فیه" (3) ، و بعید نیست که از این آیه استفاده شود که در انجیل غیر احکام ناسخ یعنى احکامى که احکام تورات را نفى مى‏کند، احکام اثباتى هم بوده باشد.

و باز آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه انجیل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبیاء ص، همچنانکه تورات نیز مشتمل بر آن بوده، چون قرآن کریم مى‏فرماید: "الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل" (4) .

"و رسولا الى بنى اسرائیل"

ظاهر این عبارت این است که عیسى ع تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده است همچنانکه از آیات راجع به حضرت موسى ع هم بر مى‏آید که آن جناب نیز تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده و از سوى دیگر در بحثى که در ذیل آیه: "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین" (5) داشتیم، اثبات کردیم که عیسى هم مانند موسى از انبیاى اولوا العزم بوده که بر تمامى اهل دنیا مبعوث شده‏اند.

و لیکن این اشکال و ناسازگارى، به بیانى که ما در ذیل آن آیه داشتیم حل مى‏شود، در آنجا گفتیم فرق است میان"رسول"و"نبى"، نبوت منصب بعثت و تبلیغ است و رسالت سفارت خاصه‏اى است که دنبالش ضامن اجرائى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدائى بین مردم یا به بقا و نعمت و یا به هلاکت و زوال نعمت، همچنانکه آیه زیر آن را افاده نموده و مى‏فرماید: "و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط" (6) .

و به عبارتى دیگر نبى انسانى است که از طرف خداى تعالى مبعوث مى‏شود براى اینکه احکام دین را براى مردم بیان کند و اما رسول عبارت است از انسانى که مبعوث مى‏شود براى اداى بیانى خاص که دنبالش یا هلاکت است اگر آن را رد کنند و یا بقا و سعادت است اگر آن را قبول کنند، همچنانکه این معنا از گفتگوئى که قرآن کریم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعیب و دیگر رسولان با قوم خود حکایت نمود کاملا به دست مى‏آید.

و وقتى مطلب از این قرار باشد لازم نیست که رسالت یک رسول به سوى قومى معین بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غیر، بلکه ممکن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، همچنانکه در موسى و عیسى ع چنین بود.

و شواهدى که از قرآن کریم بر این معنا وجود دارد یکى دو تا نیست، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مى‏فرماید: "اذهب الى فرعون انه طغى" (7) ، و در عین حال مى‏بینیم ساحران فرعون به موسى ایمان آوردند و گفتند: "آمنا برب هرون و موسى" (8) و بطورى که از ظواهر آیات بر مى‏آید ایمانشان هم قبول شده، با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و در باره دعوت قوم فرعون با اینکه از بنى اسرائیل نبودند فرموده: "و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون، و جاءهم رسول کریم" (9) .

و نظیر این آیات در دلالت بر عمومیت بعثت آن جناب ایمان آوردن امت‏هاى بسیارى از غیر بنى اسرائیل، قبل از بعثت رسول خدا ص به آن جناب است، مانند مردم روم و امت‏هاى بزرگى از غربى‏ها، از قبیل: فرانسویان و اطریش و بورسا و انگلستان و امت‏هائى از شرقیین، چون نجران به وى گرویده بودند با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و قرآن کریم در هیچ آیه‏اى که سخن از نصارا دارد دیده نمى‏شود که روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائیل کرده باشد، بلکه اگر مدح مى‏کند عموم نصارا را مدح مى‏کند و اگر مذمت هم مى‏کند عموم را مذمت مى‏کند.

"انى قد جئتکم بایة من ربکم، انى اخلق لکم من الطین...و احیى الموتى باذن الله"

در این آیه نسبت خلقت را به عیسى ع داده، و این تعبیرى است سؤال‏انگیز که مگر عیسى خالق است؟ در پاسخ باید دانست که کلمه"خلقت"به معناى بوجود آوردن از عدم نیست بلکه به معناى جمع آوردن اجزاى چیزى است که قرار است خلق شود و لذا در جاى دیگر فرموده: "فتبارک الله احسن الخالقین" (10) .

و کلمه"اکمة"به معناى کسى است که از شکم مادر بدون چشم متولد شده باشد، گاهى هم به کسى اطلاق مى‏شود که چشم داشته و سپس نابینا شده است.

راغب مى‏گوید: مى‏توان گفت: "فلانى دیدگانش اکمه شد به حدى که چشم‏هایش سفید گردید (11) "و کلمه"ابرص"به معناى کسى است که دچار برص شده و"پیسى" (که یک بیمارى پوستى است) گرفته (12) .

و از اینکه فرمود: "و احیى الموتى" (13) ، یا بطور صریح و یا بطور اشاره فهمیده مى‏شود که عیسى ع یک بار و دو بار مرده زنده نکرده، بلکه متعدد این کار را کرده است.

و همچنین سیاق جمله"باذن الله"مى‏فهماند که صدور این آیات معجزه‏آسا از عیسى ع مستند به خداى تعالى و اذن او است.و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و این جمله را در آیه شریفه تکرار کرد تا اشاره کند به اینکه نسبت به تذکر آن اصرار دارد، چون جاى این توهم بوده که مردم آن جناب را در زنده کردن مردگان مستقل بپندارند و در نتیجه به الوهیت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براى اعتقاد خود استدلال کنند به آیات معجزه آسائى که از آن جناب صادر شده، و لذا عیسى ع بعد از هر معجزه‏اى که از آن خبر مى‏دهد کلام خود را مقید مى‏کند به مشیت و اذن خداى تعالى، از خلقت خود خبر مى‏دهد خبر خود را مقید مى‏کند به اذن خدا، از مرده زنده کردنش خبر مى‏دهد مقیدش مى‏کند به اذن خدا .و در آخر، کلام خود را با این جمله ختم مى‏کند که: "ان الله ربى و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم".

و ظاهر اینکه فرمود: "انى اخلق لکم..."این است که این معجزات در خارج از آن جناب صادر مى‏شده، نه اینکه از باب صرف تحدى و احتجاج خواسته است بفرماید: من چنین و چنان مى‏کنم، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام کند، جا داشت کلام خود را به قیدى که این معنا را افاده کند مقید سازد، مثلا بفرماید: اگر از من بخواهید مرده را زنده مى‏کنم و امثال این عبارات.

علاوه بر اینکه آیات زیر که حکایت خطاب خداى تعالى به عیسى ع در روز قیامت است، بطور کامل دلالت مى‏کند بر اینکه این معجزات از آن جناب سرزده، مى‏فرماید:

"اذ قال الله یا عیسى بن مریم، اذکر نعمتى علیک و على والدتک ـ تا آنجا که مى‏فرماید ـ و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنى، فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرى الاکمة و الابرص باذنى، و اذ تخرج الموتى..." (14) .

این را گفتیم که تا بطلان گفتار بعضى از مفسرین روشن شود که گفته‏اند: نهایت چیزى که از آیه شریفه استفاده مى‏شود این است که خداى سبحان چنین سرى به عیسى بن مریم داده بود، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده که دلیل نبوت من این است که اگر از من این معجزات را بخواهید انجام مى‏دهم و اما اینکه همه این معجزات و یا بعضى از آنها را انجام داده، آیه شریفه دلالتى بر آن ندارد.

"و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم..."

این جمله اخبار به غیبى است که مختص به خدا و رسولانى است که خداى تعالى آگهى بدان را به وسیله وحى به آنان داده و این خود معجزه‏اى دیگر است و اخبار به غیبى است که صریح در تحقق است، یعنى هر کس آن را بشنود شکى در معجزه بودنش نمى‏کند، براى اینکه هر کسى و هر انسانى عادتا مى‏داند چه خورده و در خانه خود چه چیزى را ذخیره کرده است.

و اگر این یک معجزه را مقید به اذن خدا نکرد، با اینکه مى‏دانیم هیچ معجزه‏اى (بلکه هیچ عملى) بدون اذن خدا تحقق نمى‏یابد، همچنانکه فرمود: "و ما کان لرسول ان یاتى بایة الا باذن الله" (15) ، براى این بوده که از این معجزه تعبیر کرده بود به خبر دادن.و خبر دادن، غیر از خلق نمودن و زنده کردن است که حقیقتا فعل خدا است و اگر به عیسى منسوب شود با اذن او خواهد بود.و خبر دادن فعل خداى تعالى و لایق به ساحت قدس او نیست، بدین جهت فقط این معجزه را مقید به اذن خدا نکرد.

علاوه بر اینکه مساله خلق و احیاء این تفاوت را هم با اخبار به غیب دارد که در دو معجزه اولى خطر گمراه شدن مردم بیشتر است، مردم وقتى ببینند کسى مرده را زنده مى‏کند و بدون شکافتن قبر با بیل و کلنگ از قبر در مى‏آورد و یا از گل مرغى درست مى‏کند و آن را زنده مى‏کند و پرواز مى‏دهد، با مختصر وسوسه و مغلطه‏اى به ذهنشان مى‏رسد که این شخص خدا است، به خلاف از غیب خبر دادن که در نظر مردم ساده، امرى مبتذل و پیش پا افتاده است و آن را براى هر کسى که ریاضت بکشد و براى هر کاهن و شعبده‏بازى ممکن مى‏داند، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قید کند تا بیننده در مورد آن جناب، قائل به الوهیت نشود.و در سومى یعنى اخبار به غیب، لزومى نداشت و همچنین در شفا دادن اکمه و ابرص که در این سه معجزه کافى بود که تنها بفهماند این اعمال شعبده‏بازان نیست، بلکه آیتى است از ناحیه خداى تعالى، آن هم در برابر مردمى که ادعاى ایمان مى‏کنند و به همین جهت در آخر کلامش فرمود: "ان فى ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین"، یعنى اگر شما در ادعایتان (که ایمان داریم) راست بگوئید این معجزات براى شما کافى است.

"و مصدقا لما بین یدى من التوریة و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم"

این آیه شریفه عطف است به جمله: "و رسولا الى بنى اسرائیل"، خواهید پرسید: جمله معطوف علیه یعنى"رسولا..."در سیاقى قرار گرفته که عیسى ع در آن غایب فرض شده و مى‏فرماید: "خدا به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموخته در حالى که او را به سوى بنى اسرائیل گسیل داشته"و جمله معطوف یعنى"و مصدقا..."در سیاقى است که خود عیسى متکلم است، مى‏گوید : من چنین و چنانم با این حال چگونه ممکن است این دو سیاق به هم عطف شود؟ .

در پاسخ مى‏گوئیم: این اختلاف سیاق، عیبى ندارد، براى اینکه قبل از آیه مورد بحث:

یعنى (جمله معطوف)، سیاق قبلى با جمله: "انى قد جئتکم"تفسیر شده و وجهه کلام را از غیبت متکلم برگردانده بود، پس در حقیقت عطف آیه مورد بحث به جمله: "و رسولا"عطف سیاق متکلم است به سیاق متکلم.

سؤال دیگرى که ممکن است در اینجا به ذهن خواننده برسد این است که آیه مورد بحث صریحا مى‏گوید: عیسى ع تورات را تصدیق داشته، معلوم مى‏شود تورات تا زمان آن جناب تحریف نشده بود، (با اینکه تقریبا شش قرن قبل از میلاد، بنى اسرائیل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد، و به گفته تاریخ خود یهود یک قرن قبل از میلاد نیز مورد حمله "طوطوز"وزیر اسپیانوس قرار گرفت و در این دو حادثه اثرى از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است یادداشت‏هائى است که افراد از تورات به خاطر داشته و نوشته‏اند"مترجم") .

در پاسخ مى‏گوئیم: آیه مورد بحث آن توراتى را مى‏گوید که در دو آیه قبل در خطاب به مریم مى‏فرمود: به عیسى تعلیم مى‏دهد، نه آن توراتى که در عصر بعثت آن جناب در بین یهودیان بوده، پس آیه مورد بحث هیچ دلالتى ندارد بر اینکه عیسى ع تورات متداول در بین مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحریف نشده، تا با جریان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، همچنانکه آیاتى که مى‏گوید: پیامبر اسلام تورات و انجیل را قبول دارد، منظورش تورات و انجیل متداول در عصر نزول قرآن نیست، بلکه تورات و انجیلى است که وحى به آن جناب تعلیم داده.

پى‏نوشت‏ها:

1) "سوره آل عمران، آیه 4".

2) من آمده‏ام تا احکام کتاب آسمانى قبل از خودم یعنى تورات را تصدیق نموده و نیز بعضى از چیزهائى را که در تورات بر شما حرام شده، حلال کنم."سوره آل عمران آیه 50".

3) ما به او انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است، در حالى که کتاب آسمانى قبل از خودش یعنى تورات را تصدیق دارد و هدایت و موعظت است براى مردم پرهیزکار، به او انجیل دادیم تا چنین و چنان شود و تا وى در بین اهل انجیل حکم کند بدانچه خدا در انجیل نازل کرده ."سوره مائده، آیه 47".

4) "کسانى که پیروى مى‏کنند رسول درس نخوانده‏اى را، که نامش را در کتاب آسمانى خود تورات و انجیل مى‏خوانند و مى‏یابند"."سوره اعراف، آیه 157".

5) مردم یک گروه بودند خدا رسولانرا فرستاد."سوره بقره، آیه 213".

6) براى هر امتى رسولى است همینکه رسولشان آمد در بینشان به قسط حکم مى‏شود."سوره یونس، آیه 47".

7) به جانب فرعون روانه شو که وى در کفر، سخت طغیان کرده است."سوره طه، آیه 24".

8) ما بخداى موسى و هارون ایمان آوردیم."سوره طه، آیه 70".

9) ما قبل از اینان قوم فرعون را آزمودیم و رسولى کریم ایشان را دعوت کرد."سوره دخان، آیه 17"

10) آفرین بر الله که بهترین خالقان است."سوره مؤمنون، آیه 14".

11) مفردات راغب ص .442

12) مفردات راغب ص .43

13) مردگان را زنده مى‏کنم.

14) یعنى روز قیامت آن زمان که خداى تعالى به عیسى بن مریم مى‏فرماید: به یاد آر نعمتى را که من بر تو و بر مادرت انعام کردم...و به اذن من از گل چیزى به شکل مرغ درست مى‏کردى و در آن مى‏دمیدى، پس به اذن من مرغى زنده مى‏شد و کور مادر زاد و بیمار برصى را به اذن من شفا مى‏دادى و مردگان را به اذن من از قبر در مى‏آوردى! "سوره مائده، آیه 110 ".

15) هیچ رسولى نمى‏تواند معجزه‏اى بیاورد مگر به اذن خدا."سوره مؤمن، آیه 78".

کتاب: ترجمه المیزان، ج 3، ص 309

نویسنده: علامه طباطبایى



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 7:39 صبح )
»» ویژه ولادت مسیح 2

بشارت های حضرت عیسی در کلام امام رضا (ع)

مسیح ع

در مباحثاتی که حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون کردند و شیخ صدوق‏ در کتاب عیون اخبارالرضا نقل کرده، (مساله بشارت طرح شده است‏). یکی از علما بر این کتاب حواشی‏ای نوشته است و حتی از بعضی از علمای‏ بزرگ چیزهایی را نقل می‏کند که نشان می‏دهد آنها در مورد معنی چند لغت‏ اطلاع نداشته‏اند.

مثلا در کلام حضرت رضا علیه السلام لفظ " ""بارقلیطا"" " یا " ""فارفلیطا"" " آمده است. حضرت می‏گویند این کلمه در انجیل و یا جای دیگری آمده است.

برخی علمایی که بعد آمده‏اند، گفته‏اند " ""فارفلیطا"" " عربی است و شاید به معنای فارق بین حق و باطل است، درصورتی که این کلمه معرب یک لفظ یونانی است، معرب " ""پاراکلیتوس""‏ " است که به این صورت درآمده است.

در یک جا حضرت به آن عالم یهود خطاب می‏کند: «یا یهودی اقبل علی اسئلک بالعشر الایات التی انزلت‏ علی موسی بن عمران» من تو را قسم می‏دهم به آن ده معجزه‏ای که بر موسی‏ نازل شد، آیا در تورات، خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او هست‏ یا نه؟

آیا با عنوان «اتباع راکب البعیر یسبحون الرب جدا جدا تسبیحا» نیامده است؟ و آن وقت به بنی‏اسرائیل دستور داده شده است: «فلیفرغ بنواسرائیل الیهم و الی ملکهم لتطمئن قلوبهم» دستور داد مخالفت نکنند، «فان بایدیهم سیوفا ینتقمون بها من الامم الکافر فی‏ اقطار الارض» در دست آنها شمشیرهایی است که از همه ملتهای روی زمین‏ انتقام خواهند گرفت.

«اهکذا هو فی التوراه مکتوب؟» آیا چنین‏ چیزی در تورات هست؟ تصدیق کرد و گفت: بله.

بعد خطاب به جاثلیق فرمود: آیا از کتاب شعیا اطلاعی داری؟ گفت: حرف‏ تا حرفش را می‏دانم.

گفت: آیا در آنجا این کلام نیست: «انی رایت‏ صوره راکب الحمار لابسا جلابیب النور و رایت راکب البعیر ضوء مثل ضوء القمر؟» در مکاشفه خودش گفت: من آن الاغ‏سوار (یعنی عیسی ) را دیدم‏ در حالی که جلبابها و روپوشهایی از نور به خودش گرفته بود، و آن شترسوار را دیدم در حالی که نورش مانند نور قمر می‏درخشید؟

گفت: بله، شعیا چنین‏ چیزی گفته است.

بعد خطاب به جاثلیق نصرانی فرمود: «یا نصرانی هل تعرف فی الانجیل‏ قول عیسی علیه السلام: انی ذاهب الی ربکم و ربی، و البار قلیطا جاء؟» آیا از این سخن عیسی علیه السلام اطلاع داری که فرمود: من به سوی پروردگار خودم و پروردگار شما می‏روم و بارقلیطا خواهد آمد؟

«هو الذی یشهدنی‏ بالحق کما شهدت له» او مرا تایید و تصدیق می‏کند همان‏طور که الان من‏ به او گواهی دادم، «و هو الذی یفسر لکم کل شی‏ء». می‏خواهد بگوید من رسالتم این نیست که حقایق را برای شما بگویم و بیان کنم، من مبشر او هستم، کسی که حقایق را خواهد گفت اوست. 

«و هو الذی یبدی فضائح‏ الامم» اوست که رسوایهای ملتها را در اثر غلبه و پیروزی ظاهر می‏کند.

«و هو الذی یکسر عمود الکفر» و اوست که ستون کفر را در هم خواهد شکست. جاثلیق تایید کرد که این کلمات در انجیل آمده است.

نیایش

بعد راجع به اینکه انجیل چطور از بین رفت بحث می‏کنند که خیلی مفصل‏ است تا اینکه همان جمله دوباره تکرار می‏شود: «قال له الرضا علیه‏ السلام: ان عیسی علیه‏السلام لم یخالف السنه و کان موافقا لسنه التوراه» به رأس الجالوت خطاب می‏کند که عیسی با تورات مخالف نبود و همان طور که در قرآن کریم آمده، او برای تایید تورات آمده بود نه برای نسخ تورات، «حتی رفعه الله الیه، و فی الانجیل مکتوب: ان ابن البره ذاهب و البار قلیطا جاء من بعده»، پسر بره (که مراد از بره، ظاهرا مریم‏ سلام‏الله علیهاست) می‏رود و بعد از او بارقلیطا خواهد آمد.

«و هو الذی یحفظ الاصار و یفسر لکم کل شی‏ء و یشهد لی کما شهدت له» (عیون اخبارالرضا، ج2، صص 158 139) او به من شهادت خواهد داد، همان‏طور که من به او شهادت دادم، همان‏طور که من او را تصدیق کردم او هم مرا تصدیق می‏کند.

آشنایی با قرآن 7، صفحه 21-16



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محب اهل بیت ( سه شنبه 86/10/4 :: ساعت 7:36 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سومین همایش بانوی صبر
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 61600
» درباره من

محبت اهل بیت،نعمت ولایت ،عزت و شهادت
محب اهل بیت
عشقم اهل بیت است و بس امانسبت به جامعه خودم هم بی تفاوت نیستم وبرای پیروی از ولایت و تداوم راه شهدا از هیچ کاری دریغ نمی کنم خوشحالم که نوکری اهل بیت را می کنم وخوشحالم که در خط شهدا قرار دارم یعنی پیرو امام و رهبر

» آرشیو مطالب
ویژه شهادت امام محمد باقر-علیه السلام
ویژه نامه عرفه 86
ویژه ولادت مسیح 86
ویژه ولادت امام هادی-علیه السلام 86
ویژه عید سعید غدیر خم 86
ویژه ایام محرم
اهل بیت
ویژه شهادت پیامبراعظم امام حسن وامام رضا علیهم السلام
ویژه انتخابات مجلس هشتم
زمستان 1386
پاییز 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
نحل
یعسوب
ماهنامه فرهنگی طلوع
عطر یاس
ستاد راهیان نور
دل نوشته یک بسیجی
کانون فرهنگی محبان المهدی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب