شکّی نیست که وحدت یک ملّت و انسجام پیروان یک مکتب باعث عزّت و قدرت و شوکت آنان میشود، و به این جهت در طول تاریخ کسانی با قدرت و پیروز بودهاند که انسجام و وحدت خویش را حفظ کردهاند. حتی پیروان باطل نیز آنگاه توانستهاند به مقاصد شیطانی خویش دست یابند که انسجام و وحدت خویش را بر محور منافع مشترک حفظ نمودهاند.
جامعه و ملّت اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست، عزّت و اقتدار جامعه اسلامی در گرو اتحاد و انسجام آنها است چنان که ذلّت و خواری و بیچارگی آنان را در جدایی و تفرقه و اختلاف باید جستجو کرد. شاهد زنده این سخن اوضاع عصر حاضر است که مسلمانان با این که اکثر منابع انرژی و نفتی و گازی دنیا را در اختیار دارند و مناطق مهم دریایی و سوق الجیشی از آن آنها میباشد، با این حال بیشترین درگیریها، قتلها و غارتها و چپاولگری توسط قدرتهای مخالف اسلام و مسلمین، در مناطق مسلمین علی الخصوص خاورمیانه وجود دارد، این نیست مگر به خاطر اختلاف شدیدی که در جامعه اسلامی حاکم است و دستهای خیانت پیشه هر روز بر آن دامن میزند.
بنیانگذار مکتب نجات بخش اسلام، پیامبر رحمت و عزّت دعوت خویش را با شعار توحید آغاز کرد و تمام همّ و غمّ خویش را بر ایجاد وحدت و حفظ آن در جامعه اسلامی، بنا نهاد.
هم گفتههای او وحدت آفرین و انسجام بخش بود و هم رفتارهای او اتحاد بخش و اختلاف زدا بود.
به بهانه سال اتحاد ملّی و انسجام اسلامی، برآنیم که برخی گفتهها و سخنان آن حضرت را بازخوانی کنیم:
*********
سخنان وحدت آفرین
تذکر این نکته ضروری است که اکثریت و جماعت بودن نشانه حقانیت نیست، چنان که در اقلّیّت بودن همیشه نشانه حقانیّت نیست، آنچه در مورد روایات آتی مَد نظر است همآهنگی و همراهی با اکثریت مردم است و در مسائل حق، و یا همآهنگی و اتحاد بر محور و منافع مشترکه جامعه اسلامی است.
1ـ خدا با جماعت
رسول اعظم(ص) فرمود: «یداللّه مع الجماعة؛دست خدا با جماعت است.»(1)
2ـ جدایی از جماعت هرگز
«من فارق الجماعة شبراً خلع اللّه ربقة الاسلام من عنقه؛ هر کس یک وجب از جماعت جدا شود خدا طوق مسلمانی را از گردنش میبرد.»
چرا که تقویت و بقای اسلام بستگی به همگرایی و اتحاد جامعه مسلمین دارد.
3ـ همگرایی رحمت و اختلاف عذاب
همچنان که قرآن کریم بدترین بلای زمینی را اختلاف و تفرقه در میان مردم میداند آنجا که فرمود: «قل هو القادر علی ان یبعث علکیم عذاباً من فوقکم اومن تحت ارجلکم او یلبسکم شیعاً و یذیق بعضکم بأس بعضٍ...؛(2) بگو او قادر است که از بالا یا از زیر پای شما، عذابی بر شما بفرستد، یا به صورت دستههای پراکنده شما را باهم بیامیزد، و طعم جنگ(و اختلاف) را به هر یک از شما بوسیله دیگری بچشاند.»
پیامبر اکرم(ص) نیز میفرماید: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(3) همگرایی و اتفاق رحمت الهی است و تفرقه و جدایی عذاب.»
اثر این عذاب را به خوبی امروزه ملتهای اسلامی مشاهده میکنند و میبینند که بر اثر اختلاف و تفرقه چگونه مورد اهانت و تاخت و تاز قدرتهای جهانی و صهیونیستها قرار گرفتهاند، قبله اول آنها اشغال، کشورهای عراق و افغانستان و... زیر چکمههای قدرت جهانخوار آمریکا به ویرانه تبدیل شده است اگر کشورهای اسلامی کمترین همگرایی و اتحاد داشتند چنین فاجعههایی رخ نمیداد.
4ـ تفرقه و مرگ جاهلی
در روایات بسیاری از شیعه و سنّی نقل شده که عدم شناخت امام زمان هر عصر مساوی با مرگ در دوران جاهلیت است، چرا که امام نظام امّت و محور جامعه است. جدایی از جماعتی که بر این محور حرکت میکند نیز نوعی مرگ جاهلیت است.
حضرت ختمی مرتبت فرمود: «من فارق الجماعة مات میتة جاهلیّة؛(4)کسی که از جماعت جدا گردد،(و راه تفرقه را در پیش گیرد) به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»
5 ـ اتحاد راهی به بهشت
ایمان و عمل صالح انسان را به بهشت میرساند، یکی از بارزترین مصداقهای عمل صالح همگرایی و همدلی است.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من سرّه ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة؛(5) هر که میخواهد در میان بهشت جای گیرد، همراه جماعت شود.»
6ـ شیطان از جماعت به دور است
هر جا همکاری و همگرایی و همدلی باشد شیطان نیز کمتر نفوذ دارد، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «انّ الشّیطان مع الواحد و هو من الاثنین ابعد؛شیطان با یک تن است و از دو تن دورتر است.»
و در بیان دیگر فرمود: «اثنان خیرٌ من واحدٍ و ثلاثةٌ خیرٌ من اثنین و اربعةٌ خیرٌ من ثلاثةٍ فعلیکم بالجماعة؛(6) دو تن از یکی بهتر است و سه تن از دو تن بهتر و چهار تن از سه بهتر پس با هم باشید.»
7ـ همگرایی حتّی در غذا خوردن
همدلی و اتحاد هم در امور مهم و سرنوشت ساز جامعه اسلامی لازم و ضروری است و هم در امور عادی و ساده همچون طعام خوردن.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کلوا جمیعاً ولاتفرّقوا فانّ طعام الواحد یکفی الاثنین و طعام الاثنین یکفی الثّلاثة و الاربعة کلوا جمیعاً و لاتفرّقوا فانّ البرکة مع الجماعة؛(7) با همدیگر بخورید و از هم جدا مشوید، که غذای یک تن برای دو تن نیز کافی است و غذای دو تن برای سه تن و چهارتن کافی است. با همدیگر بخورید و از هم مپاشید که برکت با جماعت است.»
این روایت نشان میدهد که همگرایی باعث برکت در غذا نیز میشود.
8 ـ زمینه اتحاد را فراهم کنید
گاه پیامبر اکرم(ص) به سفارشهایی میپردازد که زمینه اتحاد و همدلی را فراهم نموده و ریشه اختلاف را از بین میبرد، از جمله فرمود: «استووا ولا تختلفوا فتختلف قلوبکم؛(8) با یکدیگر (در مسائل مادّی و مالی) برابر باشید نه مختلف تا دلهای شما با هم اختلاف پیدا نکند.» در جای دیگر فرمود: «استووا تستوی قلوبکم و تماسّوا تراحموا؛(9) با یکدیگر برابر باشید تا دلهایتان برابر شوند و با هم نزدیک شوید تا مورد رحمت قرار گیرید.»
و گاه زمینهها و محورهای اتحاد را بیان نموده و عوامل کاذب برتری را نفی میکند: «ایّها الناس انّ ربّکم واحدٌ و انّ اباکم واحدٌ کلّکم لآدم و آدم من ترابٍ انّ اکرمکم عند اللّه اتقاکم لافضل لعربیٍ علی عجمیٍّ الّا بالتّقوی؛(10) ای مردم! خدای شما یکی است و پدرتان یکی است، همه فرزند آدمید و او از خاک است. کسی از شما گرامیتر است که پرهیزکارتر است. عرب را بر عجم برتری نیست مگر با تقوا و پرواپیشگی.»
9ـ شیاطین بانیان تفرقه و اختلاف
هم شیاطین جنّی و هم قدرتهای شیطانی تلاششان در این است که بین مردم و ملّتها اختلاف ایجاد کنند تا بیشتر و بهتر بر آنها مسلّط گردند و از آنها بهتر بهره کشی نمایند.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «انّ ابلیس یضع عرشه علی الماء، ثمّ یبعث سرایاه فادناهم منزلةً اعظمهم فتنةً یجیء احدهم فیقول فعلت کذا و فعلت کذا فیقول ما صنعت شیئاً و یجییء احدهم فیقول ما ترکته حتّی فرّقت بینه و بین اهله فیدنیه منه و یقول نعم انت؛(11) براستی شیطان تخت خویش را بر آب گذاشته است و سپاهیان خویش را به این سوی و آن سوی میفرستد. هر کس گمراهی بزرگتری پدید آورد، جایگاهش بدو نزدیکتر است.
یکی از آنان میآید و میگوید: «چنین کردم و چنان کردم» شیطان میگوید: «کاری نکردهای» یکی دیگر میآید و میگوید: «فلان کس را رها نکردم تا میان او و خویشانش جدایی انداختم، آن گاه شیطان او را به خود نزدیک میسازد و میگوید:تو چقدر خوبی.»
پینوشت ها:
1. نهج الفصاحه، ترجمه ابراهیم احمدیان، قم، انتشارات گلستان ادب، ص 133، شماره 1008.
2. سوره انعام، آیه 65.
3. نهج الفصاحه، همان، ص 133، ش 1009.
4. همان، ص 132، ش 1007.
5. همان، ش 1006.
6. همان، ص 132.
7. همان، ص 132.
8. همان، ص 82.
9. همان، ص 83 روایت 500
10. همان، ص 82، ش 499.
11. همان، ص 111، ش799.
منبع:
حجةالاسلام سید جواد حسینی، مجله پاسدار اسلام، شماره 309، با اندکی تصرف
مرحوم علامه مجلسی مینویسد: علمای ما و علمای عامه درباره این که امام رضا علیه السلام با اجل خود از دنیا رفته، یا این که او را با سم شهید کردهاند و بنا بر قول اخیر آیا مامون این جنایت را مرتکب شده یا کس دیگر، اختلاف نمودهاند و در میان شیعیان مشهور این است که امام رضا علیه السلام در اثر سمی که مامون به او داده، شهید شده است، تنها مرحوم سید علی بن طاوس و همچنین اربلی در کشف الغمة، این نسبت را انکار کردهاند.(1)
بعضی این قول را به شیخ مفید نیز نسبت دادهاند ولی ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد چنین است که او نیز قائل به مسمومیت امام بوده است، زیرا او نوشته:
... تا این که رای مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصمیم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزی آن حضرت با مامون طعامی خوردند و حضرت از آن طعام بیمار شد و مامون نیز خود را به تمارض زد.
سپس مفید در تفصیل این جریان غم انگیز آورده است که: محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از عبدالله بن بشیر روایت کرده که گفت:
مامون به من دستور داد ناخنهای خود را بلند کنم و این کار را برای خود عادی نمایم و برای کسی درازی ناخن خود را نشان ندهم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه به تمر هندی بود و به من گفت: این را به دو دست خود بمال، و من چنان کردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پیش حضرت رضا علیه السلام رفته، گفت:
حال شما چگونه است؟
فرمود: امید بهبودی دارم.
مامون گفت: من نیز بحمدالله امروز بهترم و کسی از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمدهاند؟
حضرت فرمود: نه.
مامون خشمناک شد و به غلامان فریاد زد که چرا به آن حضرت رسیدگی نکردهاند.
سپس گفت: هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری چارهای جز خوردن آن نیست.
برادر عبدالله بن بشیر گوید: پس به من گفت: انار برای ما بیاور، و من اناری چند حاضر کردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا علیه السلام خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بیشتر زنده نماند که از دنیا رفت.
مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از اباصلت هروی روایت کرده که گفت:
پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود:
ای اباصلت اینان کار خود را کردند و زبانش به ذکر خدا گویا بود.
باز مرحوم مفید در روایت دیگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت:
حضرت رضا علیه السلام انگور را زیاد دوست میداشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه کردند، و در دانههای آن چند روز سوزنهای زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را کشیده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بیماری که پیش از این گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود میل فرمود و سبب شهادتش گردید و گویند: این نوع زهر دادن بسیار ماهرانه و دقیق است.(2)
غرض، شیعیان به طور کلی این نظر را تایید کردهاند، مگر مرحوم اربلی در کشف الغمه که خود را با ابن طاووس هم عقیده دانسته است و اتفاق شیعه را بر این مطلب، میتوان بهترین دلیل بر شهادت امام رضا علیه السلام دانست زیرا آنان به احوال امامان خود از دیگران داناتر بودند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
گرچه عده زیادی از تاریخنویسان اهل تسنن نیز این جنایت را به مامون نسبت دادهاند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای آنها میخواندند ولی در این باره احتیاج به نوشتههای آنها نیست زیرا روایات در این زمینه از طریق اهلبیت آن قدر زیاد است که دیگر نیازی به گفتههای آنها در خود احساس نمیکنند، به خصوص این که میبینند عده زیادی از آنها از طریق انصاف خارج شده و به تاریخ و نسل آینده خیانت کردهاند!
علاوه بر آنچه گذشت، رویداد شهادت امام رضا علیه السلام سالها قبل از وقوع آن به وسیله خود امام و اجداد پاکش پیشبینی شده بود این روایات را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1- آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر یا ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده، حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است، در این باره چند روایت وارد شده که از آن جمله:
مرحوم صدوق به سند خود از نعمان بن سعد روایت کرده که گفت: امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیهالسلام فرمود:
سَیُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلِدی بِاَرض خُراسان بِالسَّمَّ ظُلماً اِسمُهُ اِسمِی وَ اِسمٌ اَبیهِ اِسمٌ اِبن عمران مُوسی اِلا فَمَن زارَةٌ فِی غُربَتهِ غَفَراللهُ ذُنوبَهٌ ما تقدّم منها و ما تَاَخَّر و لو کانَت مثل عَدَدِ النُّجومِ و قطر الامطار وَ وَرَقِ الاشجار.(3)
به زودی مردی از فرزندان من در سرزمین خراسان از روی ستم و جور به زهر کشته میشود، اسم او اسم من، و اسم پدرش اسم موسی بن عمران است بدانید هر کس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد و لو این که به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد.
مرحوم سید هاشم بحرانی در مدینه المعاجز مینویسد:
از سلیمان بن حفص مروزی روایت شده که گفت: از موسی بن جعفر علیه السلام شنیدم که میفرمود:
ان ابنی علیّاً مَقتُولٌ بالسّمٌ مَدفُونٌ اِلی جَنبِ هارُون بِطُوس مَن زارَةٌ کَمَن زارَ رَسُول الله(4)؛ پسرم علی را با سم مظلومانه به قتل میرسانند و او در جنب قبر هارون در طوس مدفون میشود، کسی که او را زیارت کند مانند کسی است که رسول خدا را زیارت نموده است.
2- آن دسته از روایات که از خود امام رضا علیه السلام نقل شده که از شهادت خود به دست مامون و از دفنش در طوس کنار قبر هارون خبر داده است، از جمله:
اباصلت هروی گفت: شنیدم از امام رضا علیه السلام که میفرمود:
به خدا نیست از ما ائمه احدی، مگر این که کشته یا شهید میشود.
عرض شد: ای فرزند رسول خدا، پس ترا چه کسی به قتل میرساند؟
فرمود: بدترین مخلوق خدا در زمان خودم مرا به زهر میکشد، و سپس در یک خانه تباه شده در دیار غربت دفن میکنند. آگاه باشید هر کس مرا در غربتم زیارت کند خداوند به او اجر صدهزار شهید و صدهزار صدیق و صدهزار حج و عمره کننده و صدهزار جهادگر مینویسد و در زمره ما محشور میگردد و در بالاترین درجات بهشت رفیق ما قرار داده میشود.(5)
این قبیل روایات بسیار است و گاهی امام این پیشگویی را حتی نزد مامون نیز میکرده است.
3- آن دسته از روایات که به تشریح چگونگی مسموم ساختن امام پرداختهاند، روایاتی که به این مضمون وارد شده نیز بسیارند که برخی از آنها نیز از خود امام نقل گردیده اند و در میان این روایات، روایت اباصلت درباره مسموم شدن امام و چگونگی غسل و کفن و روایت هرثمة بن اعین در این باره قابل توجه است.(6)
بنا به تحقیق یکی از نویسندگان معاصر این روایات به یکی از این افراد: ابوالصلت عبدالسلام هروی، هرثمة بن اعین، علی بن حسین کاتب، ریّان بن شبیب، محمد بن جهم و عبدالله بن بشیر منتهی میشود.
پس با توجه به این روایات برای یک فرد شیعه، شکی در این که امام رضا علیه السلام به دست مامون به وسیله سم به شهادت رسیده باقی نمیماند. به خصوص این که قرائن و شواهد زیادی این موضوع را تایید میکنند از جمله:
با مراجعه به کتب تاریخی استفاده میشود که شهادت امام رضا علیه السلام به دست مامون حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبانها بود. به طوری که مامون خود از مردم گلایه میکرد که چرا او را عامل مسموم کردن امام میپندارند! چنانکه گویند:
هنگام شهادت امام رضا علیه السلام مردم اجتماع کرده و پیوسته میگفتند که این مرد (یعنی مامون) وی را شهید کرده است در این باره آن قدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر عموی امام را به طرف آنها بفرستد و برای متفرق کردن آنها بگوید که امام امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمیشود.(7)
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام کاظم علیه السلام را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش مینمود.(8)
طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا علیه السلام به نام احمد بن موسی (معروف به شاهچراغ) چون از حیله مامون آگاه شد همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد، عامل مامون در شیراز به نام قتلغ خان به امر مامون با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایی هم او و هم برادرش محمد عابد و یارانشان را به شهادت رسانید.(9)
در آن ایام برادر دیگر امام رضا علیه السلام به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان آمد، بزرگ این قافله خواهر امام رضا علیه السلام حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) بود.(10) مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله آنها بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده ساختند. هارون نیز در این نبرد جراحت برداشت ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود، غافلگیر کرده به قتل رساندند.(11)
حتی طبق بعضی نقلها به حضرت معصومه نیز در ساوه زهر دادند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.(12)
به علاوه در دواوین شعرای آن زمان، اشعاری به چشم میخورد که به این مطلب تصریح دارد از جمله این بیت از ابوفراس:
باؤوا بقتل الرضا من بعد بیعته و أبصروا بغضه من رشدهم و عموا(13)
دعیل خزاعی گوید:
أری بنی امیه معذورین ان قتلوا ولا اری لبنی العباس من عذر(14)
پس با توجه به این وقایع در مییابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم بوده است.
خلاصه مرحوم مفید در ادامه ماجرا مینویسد:
چون حضرت رضا علیه السلام به شهادت رسید مامون یک شبانه روز خبر فوت آن حضرت را پنهان کرد، سپس کسانی نزد محمد بن جعفر (عموی آن حضرت) و گروهی از خانواده و دودمان ابیطالب که در خراسان بودند فرستاد، و چون حاضر شدند خبر درگذشت آن حضرت را به ایشان داد و گریست و بسیار برای فوت آن حضرت بیتابی کرده گفت:
ای برادر، بر من دشوار است تو را در این حال ببینم من آرزو داشتم که پیش از تو بمیرم (و تو جای من باشی) ولی خدا نخواست، سپس دستور داد آن حضرت را غسل داده کفن و حنوط کنند و خود جنازه را برداشته به همین جائی که اکنون حضرت مدفون است، آورد و به خاک سپرد و آنجا خانه حمید بن قحطبه بود در دهی از شهر طوس که نام آن سناباد و نزدیکی نوقان است، و در همانجا قبر هارون الرشید بود، و قبر حضرت رضا علیه السلام پیش روی هارون و در طرف قبله او قرار گرفته است.(15)
چون خبر شهادت امام رضا علیه السلام در شهر طوس و در میان سپاهیان انتشار یافت، دوستان و علاقمندان آن حضرت به در خانه مامون هجوم آوردند، و ازدحام جمعیت به حدی بود که مامون را خوف فرا گرفت. با این که مامون خبر فوت امام را یک شبانه روز پنهان کرده بود مسلماً در این یک روز مشغول طرح نقشهای بود که از ازدحام مردم جلوگیری نماید. ولی پس از اعلان خبر، اوضاع را طوری دید که تشییع جنازه را باز هم به تاخیر انداخت، و برای آرام کردن مردم از محمد بن جعفر عموی امام استفاده کرد، و به او دستور داد در میان جمعیت حاضر شده و اعلان کند که تشییع جنازه به تاخیر افتاده و مردم متفرق شوند، این بود که محمد بن جعفر علیه السلام خود را به مردم نشان داد و گفت:
ای مردم متفرق شوید زیرا جنازه ابوالحسن علیه السلام امروز تشییع نمیشود، مردم به حرف او گوش داده از اطراف اقامتگاه امام پراکنده شدند سپس پیکر امام را شبانه غسل داده و دفن کردند.(16)
ولی طبق نقل دیگر، صبح بعد مامون از روی مکر و حیله و برای پردهپوشی و تبرئه خود لباس عزا به تن کرد و با سر و پای برهنه حاضر شد و جنازه را حرکت دادند و مامون عقب جنازه در بین آن جمعیت زیاد با صدای بلند گریه میکرد و به سر و صورت خود میزد و فریاد میکرد و میگفت:
ای پسر عم ای کاش من پیش از تو مرده بودم و این روز را نمیدیدم، و تو جانشین من بودی.
وی دستور داد که جنازه را به قبّه هارونیه ببرند و کنار قبر پدرش هارون دفن کنند، ولی طبق دستور مامون نشد و به آنچه که خود امام رضا علیه السلام فرموده بود، عمل شد و در بالای سر هارون به آن کیفیت که در اخبار و کتب تاریخ وارد شده، دفن نمودند.(17)
آری مامون مزور و مکار که هدفی جز تحکیم موقعیت خود نداشت، برای پیشبرد هدف خود از هر وسیله ممکن استفاده میکرد یک روز مصلحت خود را در این میدید که فضل بن سهل وزیر اعظم و امام رضا علیهالسلام را ولیعهد خود گرداند، ولی همین که احساس کرد وجود آنها برای حکومت او خطری محسوب میشوند، به قتل هر دو تای آنها تصمیم گرفت، همین که فضل را کشت برای آرام کردن مردم از وجود امام استفاده کرد و ازدحام مردم را به وسیله آن حضرت پراکنده ساخت.
و نیز هنگامی که امام رضا علیه السلام را مخفیانه مسموم کرد، جمعیت زیادی به در خانه او هجوم آوردند و این بار برای آرام کردن مردم و متفرق کردن آنها از وجود محمد بن جعفر عموی امام، استفاده نمود، گویا مامون محمد بن جعفر را برای چنان روزی در کنار خود نگه داشته بود، همین که توانست به وسیله او غائله را بخواباند، دیگر محمد بن جعفر برای او فایدهای نداشت، و لذا به فاصله کوتاهی او نیز در سرخس به علت نامعلومی درگذشت و در همانجا مدفون گشت و اکنوت تربت او مشهد عظیمی است.(18)
بدین ترتیب مامون تمام موانع را از سر راه خود به بغداد برداشت و فاتحانه به پایتخت وارد شد اکنون کسانی را که بغداد را به وحشت میانداخت کشته است. بغداد نیز به پاس این خدمت، جنایت برادرکشی وی را بخشید.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج 49، ص 311 .
2- ارشاد، ج6، ص 295 .
3- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 9- 358 .
4- مدینه المعاجز بنا به نقل مرحوم سحاب در کتاب زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام، ج 2، ص 153.
5- امالی الصدوق، ص 63- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 256.
6- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 200 به بعد .
7- مسند الامام الرضا علیه السلام، ج1، ص130- عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج 49، ص 300.
8- تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 115 .
9- قیام سادات علوی، ص 169- بحار ج8، ص 308- حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السلام، ج2، ص 413- الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 427 .
10- قیام سادات علوی، ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 .
11- جامع الانساب، ص 56- قیام سادات علوی، ص 161 .
12- قیام سادات علوی ص 168- الحیاة السیاسیة، ص 427 .
13- مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 346- بحار، ج 49، ص 314 .
14- تاریخ قم، ص 200- بحار، ج49، ص 318 .
15- ارشاد، ص 296 .
16- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج49، ص 300 .
17- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص 18 و 19- بحار، ج 49، ص 304 .
منبع:
مکتب اسلام، شماره 1، داود الهامی
صبر در سیره امام مجتبی (علیهالسلام)
زندگی مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن (علیهالسلام) از پرحادثهترین زندگی رادمردان تاریخ است، با این که بیش از 48 سال عمر نکرد، و بر اثر زهری که مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولی در همین دوران کوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز کرد، در جنگهای بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانی بیبدیل بود، و به طور کلی نام او در پیشانی قاموس رنجها میدرخشید. وی در سختترین و تلخترین رخدادها پرچم نهی از منکر، مبارزه با نامردمیها و طاغوت زدایی را برافراشت، و برای تثبیت حکومت حق، ایثارها و جانفشانیها کرد.
آنچه بیش از دیگر ویژگیهای امام حسن مجتبی (علیهالسلام) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگی برخوردار بود، صبوری و حلم آن حضرت بود که تاثیر بسزایی در زندگی وی و پیروانش داشت. امام - علیه السلام - آن گونه صبور بود که صبوری وی زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل «حلم الحسنیة» درباره وی رواج یافت. در این گفتار برآنیم تا ارجمندی حلم و مفهوم آن را مورد بررسی قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگی امام حسن (علیهالسلام) بنگریم.
خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (علیهالسلام) قهرمان مبارزه توحیدی را چنین تمجید میکند: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب; (1) همانا ابراهیم دارای صفتحلم و بسیار متوکل بر خدا و بازگشت کننده به سوی خدا بود.»
در آیه 101 سوره صافات خداوند میفرماید: «فبشرناه بغلام حلیم; ما ابراهیم را به نوجوانی دارای حلم بشارت دادیم.»
منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (علیهالسلام) است، که ابراهیم (علیهالسلام) از درگاه خدا درخواست فرزندی صالح کرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندی که دارای خصلت والای حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان که در ماجرای آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابی خود را به خوبی نشان داد.
واژه «حلیم» پانزده بار در قرآن بیان شده است که در یازده مورد از اوصاف خداوندی برشمرده شده (2) و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (علیهالسلام) و در یک مورد از وصف اسماعیل (علیهالسلام) و در موردی دیگر در وصف حضرت شعیب (علیهالسلام) ذکر شده است.
بنابراین، «حلم» از ارزشهای مهم اخلاقی و اسلامی است، و انسانهای برجسته; مانند پیامبران چنین صفتی دارند، و انسانهایی که صفتحلم را به طور کامل دارند، مظهر یکی از صفات الهی هستند.
در فرهنگ روایی، روایات بیشماری در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امامان (علیهالسلام) به ما رسیده که نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب میکنیم:
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) فرمود: «کمال العلم الحلم; (3) کمال علم به صفتحلم بستگی دارد.»
نیز فرمود: «بوفور العقل یتوفر الحلم; (4) آن کس که عقل سرشار دارد، دارای حلم سرشار خواهد شد.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «الحلم سراج الله; (5) حلم، چراغ تابان خدا است.»
لغتشناس معروف قرآن، راغب در کتاب مفردات گوید: «حلم به معنای خویشتن داری به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا که این حالت از عقل و خرد ناشی میشود، گاه به معنای عقل و خرد نیز به کار رفته است.» (6)
بنابراین، انسان دارای حلم کسی است که در عین توانایی، در هیچ کاری شتاب نمیکند، و در کیفر مجرمان شتاب زده نمیشود، روحی بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است.»
چنان که در روایت آمده، شخصی از امام حسن مجتبی (علیهالسلام) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: «کظم الغیظ و ملک النفس; (7) فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.»
بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان «بردباری» یاد میکنند، صحیح به نظر نمیرسد، زیرا حلم
به معنای تحمل بار دیگران نیست، بلکه به معنای خویشتن داری پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، که پایه استوار برای حفظ اخلاق و ارزشهای اسلامی است. بر همین اساس امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) فرمود: «لا حلم کالصبر والصمت; (8) هیچ حلمی مانند استقامت و سکوت نیست.» بنابراین، استقامت و کنترل زبان، از شاخههای مهم حلم است، پس حلم مفهومی ضد عجز و تسلیم دارد.
امام حسن (علیهالسلام) و سایر امامان (علیهالسلام) فرهیخته و تربیتشده مکتب قرآن بودند، چنان که در روایت آمده: کنیزی شاخه گلی را به امام حسن (علیهالسلام) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد کرد، انس بن مالک به آن حضرت عرض کرد: «آیا شما برای یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟»
امام حسن (علیهالسلام) در پاسخ فرمود: «ادبنا الله تعالی... ; خداوند ما را چنین تربیت کرده است.» آن جا که میفرماید: «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها; هنگامی که کسی به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.» (9) پاسخ بهتر همان آزاد کردن او است.» (10)
حلم امام حسن (علیهالسلام) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه که خداوند میفرماید: «... ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم; ناپسندی را با نیکی دفع کن، که ناگاه خواهی دید همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.» (11)
خصلتحلم امام حسن (علیهالسلام) در حدی بود که مروان یکی از دشمنان پرکینه خاندان رسالت، که امام حسن (علیهالسلام) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: «این کارها را با کسی انجام دادم که حلم و خویشتنداری او با کوهها برابری میکند.» (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخی زیر جلب میکنیم:
پیر مردی ناآگاه از اهالی شام در مدینه، امام حسن (علیهالسلام) را سوار بر مرکب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویی کرد، وقتی که فارغ شد، امام حسن (علیهالسلام) کنار او آمد، و بدو سلام کرد، و در حالی که لبخندی بر چهره داشتبه او فرمود: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی، و گویا اموری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی از تو خوشنود میشویم، اگر چیزی از ما بخواهی به تو عطا میکنیم، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی میکنیم، اگر کمک برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمیداریم، اگر گرسنه باشی تو را سیر مینماییم، اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم، اگر نیازمند باشی تو را بینیاز میکنیم، اگر گریخته باشی به تو پناه میدهیم. اگر حاجتی داری آن را ادا مینماییم، اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقتبخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم.»
هنگامی که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشات گرفته از حلم و صبر انقلابی امام حسن (علیهالسلام) را شنید، آن چنان دگرگون شد که اشک از چشمانش جاری گردید و گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که مقام سالتخود را در وجود چه کسی قرار دهد، تو و پدرت مبغوضترین افراد در نزد من بودید، ولی اینک تو محبوبترین انسانها در نزد من هستی!»
سپس او به خانه امام حسن (علیهالسلام) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتی در حالی که قلبش سرشار از محبتخاندان رسالتبود، از محضر امام حسن (علیهالسلام) بیرون رفت. (13)
فراموش نمیکنم هنگامی که حضرت امام خمینی - قدس سره - در اوایل پیروزی انقلاب در قم تشریف داشتند، روزی جمعی از چماق به دستان بدخواه، از خانهای بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیک بیت امام آمدند، امام اگر اشارهای میکرد، مردم به آنها حمله کرده و آنها را تار و مار میکردند، ولی امام در عین شجاعت و صلابتبینظیری که داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابی دید، با حلم کم نظیری، سکوت کرد، و قریب به این مضمون فرمود: «کاری به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد.»
همان گونه که امام فرموده بود; مساله به طور طبیعی حل شد. آری گاهی حلم و صبر انقلابی، این گونه پیآمدی درخشان دارد، و کارسازتر از عکسالعملهای دیگر خواهد بود.
امام حسن (علیهالسلام) در عصر حکومتخودکامه معاویه، در وضعیتی قرار گرفت که اگر صلح تحمیلی را (که به معنای آتش بس و متارکه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمیپذیرفت، و با خصلت والای حلم و صبر انقلابی، با آن برخورد نمیکرد، کیان تشیع در خطری عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودی جدی قرار میگرفت. از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: «وای بر شما! شما نمیدانید که من چه کردهام، سوگند به خدا پذیرش صلح من برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن میتابد و غروب میکند....» (14)
شاید بر همین اساس بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با بینش جهانی و پیش بینی وسیعی که داشت، درشان امام حسن (علیهالسلام) فرمود: «لو کان العقل رجلا لکان الحسن; (15) اگر عقل، خود را به صورت مردی نشان دهد، آن مرد، حسن (علیهالسلام) است.»
پرواضح است که داشتن خصلت حلم، یک قانون غالبی است نه دائمی، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامی با آن برخورد کرد، در بعضی از موارد باید سد حلم را شکست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردی که حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا که همیشه افرادی هستند که از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده میکنند، و تا زیر ضربات خردکننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از کردار زشتخود برنمیدارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نکنند، لذا در زندگی امام حسن مجتبی (علیهالسلام) ملاحظه میکنیم، در عین آن که به حلم معروف بود، در بعضی از موارد، فریادی چون صاعقه داشت که تار و پود دشمنان را میسوزانید. به عنوان نمونه; پس از ماجرای صلح تحمیلی، معاویه به کوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیتبرفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخی بیشرمانهای از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) بدگویی نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که امام حسن (علیهالسلام) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: «ای پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) بدگویی میکنی، با این که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درشان او فرمود: «من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم; کسی که به علی (علیهالسلام) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و کسی که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و کسی که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را برای همیشه وارد دوزخ میکند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهی است.»
آن گاه امام حسن (علیهالسلام) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)
برخوردهای پرصلابت امام حسن (علیهالسلام) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، که به همین یک نمونه بسنده شد. (17)
اینک این سؤال مطرح میشود که امام حسن (علیهالسلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت علی (علیهالسلام) با آن که آن حضرت ده سال امامت کرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حکومت نمود، و سپس از کوفه به مدینه رفت و از سیاست و حکومت دوری نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش که نشات گرفته از حلم او بود، کنارهگیری از سیاست نیست؟
پاسخ به طور خلاصه این است که شرایط و جوی که دشمنان و بدخواهان، و حتی دوستان، برای آن حضرت ایجاد کردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حکومت داری کنار زدند، نه این که او خودش کنار رفت، و هرگز حلم او باعث این کار نشد، بلکه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضا میکرد، از این رو در مدینه نیز در فرصتهای مناسب، مطالب را به طور صریح بیان میکرد، و با روش معاویه مخالفت مینمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند، و با پیامهای محرمانهاش، جعده دختر اشعث را که همسر امام حسن (علیهالسلام) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایی است، چنان که حلم او نیز در این راستا بود.
1) هود (11) آیه 75. در آیه 114 سوره توبه نیز نظیر این آیه با اندکی تفاوت آمده است.
2) مانند آیه 225 و 235 و 263 سوره بقره، و 155 سوره آل عمران، و... (المعجم المفهرس، ص216 و 217).
3 و 4) میزان الحکمة، ج2، ص515 - 516.
5) بحار، ج71، ص422.
6) مفردات راغب، واژه حلم.
7) بحار، ج78،، ص102.
8) بحار، ج77، ص78.
9) نسأ (4) آیه 86.
10) مناقب آل ابیطالب، ج4، ص18.
11) فصلت (41) آیه 34.
12) منتهی الآمال، ج1، ص171.
13) کشف الغمه، ج2، ص135; بحار، ج43، ص344.
14) بحار، ج44، ص19 «والله الذی عملتخیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت.»
15) فرائد السمطین، ج2، ص68.
16) احتجاج طبرسی، ج1، ص420; بحار، ج44، ص91.
17) برای اطلاع بیشتر در این مورد، به کتابهای زیر مراجعه کنید: احتجاج طبرسی، ج1، ص398 تا 420; بحار، ج44، ص70 تا 109، کشف الغمه، ج2، ص144 تا 152.
حجةالاسلام والمسلمین محمد محمدی اشتهاردی
پروردگار متعال در سوره مبارکه «قلم» براى اثبات جنبههاى مختلف شخصیت رسول خود و از جمله شخصیت اخلاقى آن حضرت به مقدسترین پدیدارها یعنى قلم - وسیله انتقال اندیشه و دانش و ابزارى تکاملبخش فکر و تمدن بشرى - و نیز به آن چه از نوک قلم جارى شده و بر صفحات تاریخ، فرهنگ و تمدن بشرى نقش بسته سوگند یاد کرده است و از میان گزینههاى بسیار، در جهت نمایاندن مرتبت و شخصیت اخلاقى پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله وسلم، وصف «عظیم» را برازنده و مناسب خلق و خوى وى دیده و اور ا به این وصف، ستایش کرده است:
«و انّک لعلى خلق عظیم» (قلم /4)
«و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.»
شیخ طوسى (ابوجعفر محمد بن حسن 460-385 ه) از همسر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم روایت مىکند:
«خلق نبى اکرم همان بود که در ده آیه اول سوره «مؤمنون» آمده ست.» [= خشوع در نماز، روى گردانى از لغو و بیهوده، پرداخت زکات، حفظ عفت و پاکدامنى، وفاى به عهد و امانت و مواظبت بر نماز.]
شیخ پس از نقل روایت مىافزاید:
«کسى را که خداوند به خلق عظیم بستاید، بالاتر از آن، مدح و ستایشى نمىتوان سراغ گرفت.»1
روایت از طریق عامّه با این بیان نقل شده است:
شخصى از همسر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم درباره اخلاق آن حضرت پرسید. همسر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در پاسخ وى گفت:
«قرآن خواندهاى؟ جواب داد: آرى. گفت: خلق پیامبر همان قرآن بود».2
اهمیّت تعبیر «خلق عظیم» وقتى آشکار مىگردد که بدانیم خداوندى که اخلاق پیامبرش را بزرگ به حساب آورده و توصیف کرده است، همه دنیا و موجودى آن را حقیر و کم به شمار آورده است: «... قل متاع الدنیا قلیل...» (نساء /77) «سرمایه زندگى دنیا ناچیز است.»
و البته درباره همه سرمایه ناچیز فرموده است: «و ان تعدّوا نعمت اللَّه لاتحصوها» (ابراهیم /34).
براستى اگر انسان از شمارش نعمتهاى دنیوى - که نزد خدا حقیر است - ناتوان باشد پس چگونه به ژرفاى عظمت خلق نبوى راه خواهد یافت در حالى که خداوند آن را عظیم شمرده است و به تعبیر یکى از قرآن پژوهان:
«خداوند سبحان هیچ یک از پیامبران خود جز محمّدصلى الله علیه وآله وسلم را با این صفت [دارنده خلق عظیم] ستایش نکرده است.»7
و همو در ادامه مىنویسد:
«چکیده معناى آیه مبارکه همان است که رسول اعظمصلى الله علیه وآله وسلم خود فرموده است: «پروردگار من مرا پرورش داد و نیکو تربیتم کرد» یعنى خداوند اخلاق پیامبر را متناسب با هدف خلقت وى قرار داد.»4
------------------------
1- طوسى، محمد، التبیان فى تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملى، بیروت، 460-385، ش 75/10.
2- النووى، صحیح مسلم، بیروت - دارالکتاب العربى، 1407 ش، 746/1.
3- تفسیر الکاشف، 387/7.
4- همان.
منبع:
سید حسین هاشمی، نشریه پژوهش های قرآنی، شماره چهل و شش و هفت
" پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن ، زیرا آن حضرت سزاوار پیروی کردن است برای کسی که پیروی کند و صبر و شکیبائی او برای کسی که شکیبا باشد ، سرمشق است . و محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که پیرو پیغمبر خود بوده و بدنبال نشانه او برود.
لقمه دنیا را به اطراف دندان می خورد . ( بدین معنا که در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده از آن بود فرا نمی گرفت. ) و به دنیا به گوشه چشم نمی نگریست . ( هیچ گونه به دنیا دل نمی بست ) . . .
دنیا به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع نمود . و ـ چون ـ دانست خدا چیزی را دشمن می دارد ، آنرا دشمن داشت و چیزی را که خوار شمرده، آنرا خوار انگاشت و چیزی را که کوچک شمرده ، آنرا کوچک داشت ...
پیغمبر صلی الله علیه و آله ، بر روی زمین طعام می خورد و می نشست مانند نشستن بنده ( عبد ) و بدست خود پای افزار خود را پینه می بست و جامه خود را خود وصله می نمود . ..
پس به دل خود از دنیا روی گرداند ، و یاد آنرا در خاطر خود می راند و دوست داشت که زینت دنیا از او نهان ماند تا از آن جامه زیبا فرا نگیرد ، دنیا را پایدار نمی دانست و امیدواری درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد . پس ـ علاقه ـ انرا از خود برون کرده ، و دل از ان برداشت و دیده از آن برگردانید . . .
همانا خدا ، محمد صلی الله علیه و آله را نشانه ای ساخت برای قیامت ( چون پس از او پیامبری مبعوث نخواهد شد . ) و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت . از دنیا برون رفت و از نعمت آن سیر نخورد ( از لذات و خوشیهای دنیوی بهره مند نگردید ) و به آخرت وارد شد و گناهی با خود نبرد . . .
پس چه بزرگ است منتی که خدا بر ما نهاده و چنین نعمتی به ما داده است : پیشروی که باید او را پیروی کنیم و پیشوائی که پا بر جای پای او نهیم . . .( 1 )
خدا می داند این غم جانکاه چقدر بر سینه امیر المونین علیه السلام تنگی می کند که حضرتش به هنگام تطهیر و غسل بدن پاکیزه پیامبر (ص) اینگونه دردمندانه ناله سر می دهد که:
" پدر و مادرم بفدای تو باد ای رسول خدا همانا با مرگ تو - رشته ای – از نبوت و احکام الهی و اخبار آسمانی بریده شد که با مرگ دیگران ( سایر پیامبران ) بریده نگردید . . .
اگر امر به شکیبائی و نهی از ناله و فریاد و فغان نفرموده بودی ، هر آینه ( در فراق تو ) سرچشمه های اشک چشم را ( با گریه بسیار ) خشک می کردیم ، و درد و غم پیوسته ، و حزن و اندوه همیشه باقی بود ، و خشکی اشک چشم و دائمی بودن حزن و اندوه در مصیبت تو کم است ، ولی مرگ چیزی است که بر طرف نمودن آن ممکن نبوده و دفع آن غیر مقدور است .
پدر و مادرم به فدای تو باد ، مارا نزد پروردگارت بیاد آورده و در خاطر خویش نگهدار . (2)
منبع:
1- نهج البلاغه ، خطبه 160
2- نهج البلاغه، خطبه 235