افسانه صلیب
قرآن در آیه 157سوره نساء مى گوید:«مسیح نه کشته شد و نه به دار رفت بلکه امر بر آنها مشتبه گردید و پنداشتند او را به دار زده اند و یقیناً او را نکشتند!»
ولى اناجیل چهارگانه کنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آویخته شدن ) مسیح (علیه السلام ) و کشته شدن او را ذکر کرده اند، و این موضوع در فصول آخر هر چهار انجیل .
(متى - لوقا - مرقص – یوحنا)
مشروحاً بیان گردیده ، و اعتقاد عمومى مسیحیان امروز نیز بر این مسأله استوار است .
بلکه به یک معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسیح ، یکى از مهمترین مسائل زیربناى آئین مسیحیت کنونى را تشکیل مى دهد، چه اینکه مى دانیم مسیحیان کنونى مسیح (علیه السلام ) را پیامبرى که براى هدایت و تربیت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلکه او را ((فرزند خدا))! و ((یکى از خدایان سه گانه ))! مى دانند که هدف اصلى آمدن او به این جهان فدا شدن و باز خرید گناهان بشر بوده است ، مى گویند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آویخته و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد، بنابراین راه نجات را منحصرا در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع مى دانند!
به همین دلیل گاهى مسیحیت را مذهب ((نجات )) یا ((فداء)) مى نامند و مسیح را ((ناجى )) و ((فادى )) لقب مى دهند، و اینکه مى بینیم مسیحیان روى مساله صلیب فوق العاده تکیه مى کنند و شعارشان ((صلیب )) است از همین نقطه نظر مى باشد.
این بود خلاصه اى از عقیده مسیحیان درباره سرنوشت حضرت مسیح (علیه السلام )
ولى هیچیک از مسلمانان در بطلان این عقیده تردید ندارند، زیرا:
اولا: مسیح (علیه السلام ) پیامبرى همچون سایر پیامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند یکتا و یگانه است و شبیه و نظیر و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.
ثانیا: ((فداء)) و قربانى گناهان دیگران شدن مطلبى کاملا غیرمنطقى است هر کس در گرو اعمال خویش است و راه نجات نیز تنها ایمان و عمل صالح خود انسان است .
ثالثا: عقیده ((فدا)) گناهکار پرور و تشویق کننده به فساد و تباهى و آلودگى است .
و اگر مى بینیم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسیح(ع ) تکیه کرده است ، با اینکه ظاهرا موضوع ساده اى به نظر مى رسد به خاطر همین است که عقیده خرافى فداء و بازخرید گناهان امت را به شدت بکوبد مسیحیان را از این عقیده خرافى باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه درپناه بردن بصلیب .
رابعا: قرائنى در دست است که مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را تضعیف مى کند.
1 - مى دانیم اناجیل چهارگانه کنونى که گواهى به مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) مى دهند همگى سالها بعد از مسیح (علیه السلام (بوسیله شاگردان و یا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و این سخنى است که مورخان مسیحى به آن معترفند. و نیز مى دانیم که شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار کردند، و اناجیل نیز گواه بر این مطلب مى باشد بنابراین مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور که بعداً اشاره خواهیم کرد، اوضاع و احوال چنان پیش آمد که موقعیت براى اشتباه کردن شخص دیگرى بجاى مسیح (علیه السلام ) آماده گشت .
2 - عامل دیگر که اشتباه شدن عیسى را به شخص دیگر امکان پذیر مى کند این است که کسانى که براى دستگیر ساختن حضرت عیسى به باغ (جستیمانى در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشکریان رومى بودند که در اردوگاهها مشغول وظائف لشکرى بودند، این گروه نه یهودیان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عیسى را از استادشان تشخیص مى دادند.
3 - اناجیل مى گوید: حمله به محل عیسى (علیه السلام ) شبانه انجام یافت و چه آسان است که در این گیر و دار شخص مورد نظر فرار کند و دیگرى بجاى او گرفتار شود.
4 - از نوشته همه اناجیل استفاده مى شود که شخص گرفتار در حضور پیلاطس رومى در بیت المقدس سکوت اختیار کرد و کمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع کرد، بسیار بعید به نظر مى رسد که عیسى (علیه السلام ) خود را در خطر ببیند و با آن بیان رسا و گویاى خود و با شجاعت و شهامت خاصى که داشت از خود دفاع نکرده باشد آیا جاى این احتمال نیست که دیگرى (به احتمال قوى یهوداى اسخریوطى که به مسیح (علیه السلام ) خیانت کرد و نقش جاسوس را ایفا نمود و مى گویند شباهت کاملى به مسیح (علیه السلام ) داشت ) به جاى او دستگیر شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته که حتى نتوانسته است از خود دفاع کند و سخنى بگوید - به خصوص اینکه در اناجیل مى خوانیم(یهوداى اسخریوطى )) بعد از این واقعه دیگر دیده نشد و طبق گفته اناجیل انتحار کرد!
5 - همانطور که گفتیم : شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجیل ، فرار کردند، و طبعا دوستان دیگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراین شخص دستگیر شده در حلقه محاصره نظامیان رومى بوده و هیچیک از دوستان او اطراف او نبودند، به این ترتیب چه جاى تعجب که اشتباهى واقع شده باشد.
6 - در اناجیل مى خوانیم که شخص محکوم بر چوبه دار از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسیح (علیه السلام ) براى این به دنیا آمده که بدار آویخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنین سخن ناروائى از او به هیچ وجه درست نبوده است ، این جمله به خوبى نشان مى دهد که شخص مصلوب آدم ضعیف و ترسو و ناتوانى بوده است که صدور چنین سخنى از او امکانپذیر بوده است ، و او نمى تواند مسیح باشد.
7 - بعضى از اناجیل موجود (غیر از اناجیل چهارگانه مورد قبول مسیحیان) مانند انجیل برنابا رسما مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را نفى کرده و نیز بعضى از فرق مسیحى در مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) تردید کرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عیسى در تاریخ شده اند: یکى عیساى مصلوب و دیگرى عیساى غیر مصلوب که میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است !.
مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است که گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسیح روشن مى سازد.
«تفسیر نمونه جلد 4»
عیسی بشیر مصطفی
"و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد" ـ این قسمت از آیه به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، همچنان که جمله"مصدقا لما بین یدى من التوریة"به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت.
و این را هم مىدانیم که بشارت عبارت است از خبرى که شنونده از شنیدنش خوشحال گردد، و معلوم است که چنین خبرى چیزى جز از خیرى که بشنونده برسد و عاید او شود، نمىتواند باشد، و خیرى که از بعثت پیامبر و دعوت او انتظار مىرود این است که با بعثتش باب رحمت الهى به روى انسانها باز شود، و در نتیجه سعادت دنیا و عقبایشان به وسیله عقائد حقه، و یا اعمال صالح، و یا هر دو تامین گردد.و بشارت به آمدن پیامبرى بعد از پیامبرى دیگر ـ با در نظر گرفتن اینکه پیغمبر سابق دعوتش پذیرفته شده، و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دینى در همه انبیاء ـ وقتى تصور دارد و داراى خاصیت بشارت است که پیامبر دوم دعوتى پیشرفتهتر، و دینى کاملتر آورده باشد، دینى که مشتمل بر عقائد حقه بیشتر، و شرایع عادلانهتر براى جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنیا و آخرت فراگیرتر باشد، و گرنه انسانها از آمدن پیامبر دوم چیز زائدى عایدشان نمىشود، و از بشارت آمدنش خرسند نمىگردند.
با این بیان روشن گردید که جمله"و مبشرا برسول یاتى من بعدى"هر چند از این نکته خبرى نداده، اما معنایش مىفهماند که آنچه پیامبر احمد (ص) مىآورد پیشرفتهتر و کاملتر از دینى است که تورات متضمن آن است، و آنچه عیسى (ع) بدان مبعوث شده در حقیقت واسطهاى است بین دو دعوت.
در نتیجه کلام عیسى بن مریم را این طور باید معنا کرد: "انى رسول الله الیکم مصدقا. .."، من فرستادهاى هستم از ناحیه خداى تعالى به سوى شما تا شما را به سوى شریعت تورات و منهاج آن دعوت کنم"و لاحل لکم بعض الذى حرم علیکم": و بعضى از آنچه را که بر شما حرام شده برایتان حلال کنم، و این همان شریعتى است که خداى تعالى به دست من برایتان آورده، و به زودى آن را با بعثت پیامبرى به نام احمد (ص) که بعد از من خواهد آمد تکمیل مىکند .
از نظر اعتبار عقلى هم مطلب از این قرار است، چون اگر در معارف الهى که اسلام بدان دعوت مىکند، دقت کنیم خواهیم دید که از شریعتهاى آسمانى دیگر که قبل از اسلام بوده دقیقتر و کاملتر است، مخصوصا توحیدى که اسلام بدان مىخواند ـ و یکى از اصول عقائد اسلام است، و همه احکام اسلام بر آن اساس تشریع شده، و بازگشت همه معارف حقیقى بدانست ـ توحیدى است بسیار دقیق که ما در مباحث سابق این کتاب پارهاى مطالب در باره آن گذراندیم.
و همچنین شرایع و قوانین عملى اسلام که در دقت آن همین بس که از کوچکترین حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترین آن را در نظر گرفته، و همه را تعدیل نموده، و از افراط و تفریط در یک یک آنها جلوگیرى نموده، و براى هر یک حدى معین فرموده، و در عین حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پایهریزى کرده و بر اساس توحید تنظیم فرموده است.
کتاب: ترجمه المیزان، ج 19، ص 426
نویسنده: علامه طباطبایى
منظور قرآن از تورات و انجیل کدام است؟
اما باید دید که منظور از تورات چیست و قرآن کریم از این اسم چه کتابى را در نظر دارد؟ آن کتابى که در میقات در الواحى که قرآن کریم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل کرد؟ و یا این اسفارى که فعلا در دست یهود است، (به قول بعضىها به مطاعن انبیا شبیهتر است تا به کتاب آسمانى"مترجم") قطعا منظور قرآن کریم از کلمه تورات این اسفار نیست، براى اینکه خود یهودیان هم اعتراف دارند بر اینکه سند این اسفار به زمان موسى ع منتهى نمىشود و سلسله سند در فترت و فاصله بین بخت نصر (یکى از پادشاهان بابل) و کورش (یکى از ملوک فارس) قطع شده، چیزى که هست قرآن کریم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا ص (که ما نمىدانیم تا این عصر چه مقدار دیگرش تحریف شده) را رد ننموده و آن را بطور کلى مخالف تورات اصلى ندانسته، هر چند که به دلالت خود قرآن کریم از تحریف هم به دور نمانده، چون دلالت آیات قرآن بر اینکه تورات بازیچه دست تحریف شده، روشن است .
از قرآن کریم چنین فهمیده مىشود که انجیل (که به معناى بشارت است) یک کتاب بوده و بر عیسى بن مریم ع نازل شده و وحیى بوده مختص به آن جناب، چون فرموده:
"و انزل التوریة و الانجیل من قبل هدى للناس" (1) ، و نفرموده اناجیل اربعه، پس این انجیلهاى چهارگانه: "متى"، "مرقس"، "لوقا"، و"یوحنا "کتابهائى هستند که بعد از جناب عیسى ع تالیف شدهاند.
و نیز آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه احکام دینى هر چه هست در تورات بوده و انجیل تنها بعضى از احکام ناسخ را آورده، یکى از آن آیات، آیه: 50 از آیات مورد بحث است که مىفرماید : "مصدقا لما بین یدى من التوریة، و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم" (2) .
و نیز آیه زیر است که مىفرماید: "و آتیناه الانجیل فیه هدى و نور، و مصدقا لما بین یدیه من التوریة، و هدى و موعظة للمتقین، و لیحکم اهل الانجیل بما انزل الله فیه" (3) ، و بعید نیست که از این آیه استفاده شود که در انجیل غیر احکام ناسخ یعنى احکامى که احکام تورات را نفى مىکند، احکام اثباتى هم بوده باشد.
و باز آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه انجیل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبیاء ص، همچنانکه تورات نیز مشتمل بر آن بوده، چون قرآن کریم مىفرماید: "الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل" (4) .
"و رسولا الى بنى اسرائیل"
ظاهر این عبارت این است که عیسى ع تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده است همچنانکه از آیات راجع به حضرت موسى ع هم بر مىآید که آن جناب نیز تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده و از سوى دیگر در بحثى که در ذیل آیه: "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین" (5) داشتیم، اثبات کردیم که عیسى هم مانند موسى از انبیاى اولوا العزم بوده که بر تمامى اهل دنیا مبعوث شدهاند.
و لیکن این اشکال و ناسازگارى، به بیانى که ما در ذیل آن آیه داشتیم حل مىشود، در آنجا گفتیم فرق است میان"رسول"و"نبى"، نبوت منصب بعثت و تبلیغ است و رسالت سفارت خاصهاى است که دنبالش ضامن اجرائى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدائى بین مردم یا به بقا و نعمت و یا به هلاکت و زوال نعمت، همچنانکه آیه زیر آن را افاده نموده و مىفرماید: "و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط" (6) .
و به عبارتى دیگر نبى انسانى است که از طرف خداى تعالى مبعوث مىشود براى اینکه احکام دین را براى مردم بیان کند و اما رسول عبارت است از انسانى که مبعوث مىشود براى اداى بیانى خاص که دنبالش یا هلاکت است اگر آن را رد کنند و یا بقا و سعادت است اگر آن را قبول کنند، همچنانکه این معنا از گفتگوئى که قرآن کریم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعیب و دیگر رسولان با قوم خود حکایت نمود کاملا به دست مىآید.
و وقتى مطلب از این قرار باشد لازم نیست که رسالت یک رسول به سوى قومى معین بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غیر، بلکه ممکن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، همچنانکه در موسى و عیسى ع چنین بود.
و شواهدى که از قرآن کریم بر این معنا وجود دارد یکى دو تا نیست، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مىفرماید: "اذهب الى فرعون انه طغى" (7) ، و در عین حال مىبینیم ساحران فرعون به موسى ایمان آوردند و گفتند: "آمنا برب هرون و موسى" (8) و بطورى که از ظواهر آیات بر مىآید ایمانشان هم قبول شده، با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و در باره دعوت قوم فرعون با اینکه از بنى اسرائیل نبودند فرموده: "و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون، و جاءهم رسول کریم" (9) .
و نظیر این آیات در دلالت بر عمومیت بعثت آن جناب ایمان آوردن امتهاى بسیارى از غیر بنى اسرائیل، قبل از بعثت رسول خدا ص به آن جناب است، مانند مردم روم و امتهاى بزرگى از غربىها، از قبیل: فرانسویان و اطریش و بورسا و انگلستان و امتهائى از شرقیین، چون نجران به وى گرویده بودند با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و قرآن کریم در هیچ آیهاى که سخن از نصارا دارد دیده نمىشود که روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائیل کرده باشد، بلکه اگر مدح مىکند عموم نصارا را مدح مىکند و اگر مذمت هم مىکند عموم را مذمت مىکند.
"انى قد جئتکم بایة من ربکم، انى اخلق لکم من الطین...و احیى الموتى باذن الله"
در این آیه نسبت خلقت را به عیسى ع داده، و این تعبیرى است سؤالانگیز که مگر عیسى خالق است؟ در پاسخ باید دانست که کلمه"خلقت"به معناى بوجود آوردن از عدم نیست بلکه به معناى جمع آوردن اجزاى چیزى است که قرار است خلق شود و لذا در جاى دیگر فرموده: "فتبارک الله احسن الخالقین" (10) .
و کلمه"اکمة"به معناى کسى است که از شکم مادر بدون چشم متولد شده باشد، گاهى هم به کسى اطلاق مىشود که چشم داشته و سپس نابینا شده است.
راغب مىگوید: مىتوان گفت: "فلانى دیدگانش اکمه شد به حدى که چشمهایش سفید گردید (11) "و کلمه"ابرص"به معناى کسى است که دچار برص شده و"پیسى" (که یک بیمارى پوستى است) گرفته (12) .
و از اینکه فرمود: "و احیى الموتى" (13) ، یا بطور صریح و یا بطور اشاره فهمیده مىشود که عیسى ع یک بار و دو بار مرده زنده نکرده، بلکه متعدد این کار را کرده است.
و همچنین سیاق جمله"باذن الله"مىفهماند که صدور این آیات معجزهآسا از عیسى ع مستند به خداى تعالى و اذن او است.و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و این جمله را در آیه شریفه تکرار کرد تا اشاره کند به اینکه نسبت به تذکر آن اصرار دارد، چون جاى این توهم بوده که مردم آن جناب را در زنده کردن مردگان مستقل بپندارند و در نتیجه به الوهیت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براى اعتقاد خود استدلال کنند به آیات معجزه آسائى که از آن جناب صادر شده، و لذا عیسى ع بعد از هر معجزهاى که از آن خبر مىدهد کلام خود را مقید مىکند به مشیت و اذن خداى تعالى، از خلقت خود خبر مىدهد خبر خود را مقید مىکند به اذن خدا، از مرده زنده کردنش خبر مىدهد مقیدش مىکند به اذن خدا .و در آخر، کلام خود را با این جمله ختم مىکند که: "ان الله ربى و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم".
و ظاهر اینکه فرمود: "انى اخلق لکم..."این است که این معجزات در خارج از آن جناب صادر مىشده، نه اینکه از باب صرف تحدى و احتجاج خواسته است بفرماید: من چنین و چنان مىکنم، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام کند، جا داشت کلام خود را به قیدى که این معنا را افاده کند مقید سازد، مثلا بفرماید: اگر از من بخواهید مرده را زنده مىکنم و امثال این عبارات.
علاوه بر اینکه آیات زیر که حکایت خطاب خداى تعالى به عیسى ع در روز قیامت است، بطور کامل دلالت مىکند بر اینکه این معجزات از آن جناب سرزده، مىفرماید:
"اذ قال الله یا عیسى بن مریم، اذکر نعمتى علیک و على والدتک ـ تا آنجا که مىفرماید ـ و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنى، فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرى الاکمة و الابرص باذنى، و اذ تخرج الموتى..." (14) .
این را گفتیم که تا بطلان گفتار بعضى از مفسرین روشن شود که گفتهاند: نهایت چیزى که از آیه شریفه استفاده مىشود این است که خداى سبحان چنین سرى به عیسى بن مریم داده بود، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده که دلیل نبوت من این است که اگر از من این معجزات را بخواهید انجام مىدهم و اما اینکه همه این معجزات و یا بعضى از آنها را انجام داده، آیه شریفه دلالتى بر آن ندارد.
"و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم..."
این جمله اخبار به غیبى است که مختص به خدا و رسولانى است که خداى تعالى آگهى بدان را به وسیله وحى به آنان داده و این خود معجزهاى دیگر است و اخبار به غیبى است که صریح در تحقق است، یعنى هر کس آن را بشنود شکى در معجزه بودنش نمىکند، براى اینکه هر کسى و هر انسانى عادتا مىداند چه خورده و در خانه خود چه چیزى را ذخیره کرده است.
و اگر این یک معجزه را مقید به اذن خدا نکرد، با اینکه مىدانیم هیچ معجزهاى (بلکه هیچ عملى) بدون اذن خدا تحقق نمىیابد، همچنانکه فرمود: "و ما کان لرسول ان یاتى بایة الا باذن الله" (15) ، براى این بوده که از این معجزه تعبیر کرده بود به خبر دادن.و خبر دادن، غیر از خلق نمودن و زنده کردن است که حقیقتا فعل خدا است و اگر به عیسى منسوب شود با اذن او خواهد بود.و خبر دادن فعل خداى تعالى و لایق به ساحت قدس او نیست، بدین جهت فقط این معجزه را مقید به اذن خدا نکرد.
علاوه بر اینکه مساله خلق و احیاء این تفاوت را هم با اخبار به غیب دارد که در دو معجزه اولى خطر گمراه شدن مردم بیشتر است، مردم وقتى ببینند کسى مرده را زنده مىکند و بدون شکافتن قبر با بیل و کلنگ از قبر در مىآورد و یا از گل مرغى درست مىکند و آن را زنده مىکند و پرواز مىدهد، با مختصر وسوسه و مغلطهاى به ذهنشان مىرسد که این شخص خدا است، به خلاف از غیب خبر دادن که در نظر مردم ساده، امرى مبتذل و پیش پا افتاده است و آن را براى هر کسى که ریاضت بکشد و براى هر کاهن و شعبدهبازى ممکن مىداند، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قید کند تا بیننده در مورد آن جناب، قائل به الوهیت نشود.و در سومى یعنى اخبار به غیب، لزومى نداشت و همچنین در شفا دادن اکمه و ابرص که در این سه معجزه کافى بود که تنها بفهماند این اعمال شعبدهبازان نیست، بلکه آیتى است از ناحیه خداى تعالى، آن هم در برابر مردمى که ادعاى ایمان مىکنند و به همین جهت در آخر کلامش فرمود: "ان فى ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین"، یعنى اگر شما در ادعایتان (که ایمان داریم) راست بگوئید این معجزات براى شما کافى است.
"و مصدقا لما بین یدى من التوریة و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم"
این آیه شریفه عطف است به جمله: "و رسولا الى بنى اسرائیل"، خواهید پرسید: جمله معطوف علیه یعنى"رسولا..."در سیاقى قرار گرفته که عیسى ع در آن غایب فرض شده و مىفرماید: "خدا به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموخته در حالى که او را به سوى بنى اسرائیل گسیل داشته"و جمله معطوف یعنى"و مصدقا..."در سیاقى است که خود عیسى متکلم است، مىگوید : من چنین و چنانم با این حال چگونه ممکن است این دو سیاق به هم عطف شود؟ .
در پاسخ مىگوئیم: این اختلاف سیاق، عیبى ندارد، براى اینکه قبل از آیه مورد بحث:
یعنى (جمله معطوف)، سیاق قبلى با جمله: "انى قد جئتکم"تفسیر شده و وجهه کلام را از غیبت متکلم برگردانده بود، پس در حقیقت عطف آیه مورد بحث به جمله: "و رسولا"عطف سیاق متکلم است به سیاق متکلم.
سؤال دیگرى که ممکن است در اینجا به ذهن خواننده برسد این است که آیه مورد بحث صریحا مىگوید: عیسى ع تورات را تصدیق داشته، معلوم مىشود تورات تا زمان آن جناب تحریف نشده بود، (با اینکه تقریبا شش قرن قبل از میلاد، بنى اسرائیل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد، و به گفته تاریخ خود یهود یک قرن قبل از میلاد نیز مورد حمله "طوطوز"وزیر اسپیانوس قرار گرفت و در این دو حادثه اثرى از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است یادداشتهائى است که افراد از تورات به خاطر داشته و نوشتهاند"مترجم") .
در پاسخ مىگوئیم: آیه مورد بحث آن توراتى را مىگوید که در دو آیه قبل در خطاب به مریم مىفرمود: به عیسى تعلیم مىدهد، نه آن توراتى که در عصر بعثت آن جناب در بین یهودیان بوده، پس آیه مورد بحث هیچ دلالتى ندارد بر اینکه عیسى ع تورات متداول در بین مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحریف نشده، تا با جریان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، همچنانکه آیاتى که مىگوید: پیامبر اسلام تورات و انجیل را قبول دارد، منظورش تورات و انجیل متداول در عصر نزول قرآن نیست، بلکه تورات و انجیلى است که وحى به آن جناب تعلیم داده.
پىنوشتها:
1) "سوره آل عمران، آیه 4".
2) من آمدهام تا احکام کتاب آسمانى قبل از خودم یعنى تورات را تصدیق نموده و نیز بعضى از چیزهائى را که در تورات بر شما حرام شده، حلال کنم."سوره آل عمران آیه 50".
3) ما به او انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است، در حالى که کتاب آسمانى قبل از خودش یعنى تورات را تصدیق دارد و هدایت و موعظت است براى مردم پرهیزکار، به او انجیل دادیم تا چنین و چنان شود و تا وى در بین اهل انجیل حکم کند بدانچه خدا در انجیل نازل کرده ."سوره مائده، آیه 47".
4) "کسانى که پیروى مىکنند رسول درس نخواندهاى را، که نامش را در کتاب آسمانى خود تورات و انجیل مىخوانند و مىیابند"."سوره اعراف، آیه 157".
5) مردم یک گروه بودند خدا رسولانرا فرستاد."سوره بقره، آیه 213".
6) براى هر امتى رسولى است همینکه رسولشان آمد در بینشان به قسط حکم مىشود."سوره یونس، آیه 47".
7) به جانب فرعون روانه شو که وى در کفر، سخت طغیان کرده است."سوره طه، آیه 24".
8) ما بخداى موسى و هارون ایمان آوردیم."سوره طه، آیه 70".
9) ما قبل از اینان قوم فرعون را آزمودیم و رسولى کریم ایشان را دعوت کرد."سوره دخان، آیه 17"
10) آفرین بر الله که بهترین خالقان است."سوره مؤمنون، آیه 14".
11) مفردات راغب ص .442
12) مفردات راغب ص .43
13) مردگان را زنده مىکنم.
14) یعنى روز قیامت آن زمان که خداى تعالى به عیسى بن مریم مىفرماید: به یاد آر نعمتى را که من بر تو و بر مادرت انعام کردم...و به اذن من از گل چیزى به شکل مرغ درست مىکردى و در آن مىدمیدى، پس به اذن من مرغى زنده مىشد و کور مادر زاد و بیمار برصى را به اذن من شفا مىدادى و مردگان را به اذن من از قبر در مىآوردى! "سوره مائده، آیه 110 ".
15) هیچ رسولى نمىتواند معجزهاى بیاورد مگر به اذن خدا."سوره مؤمن، آیه 78".
کتاب: ترجمه المیزان، ج 3، ص 309
نویسنده: علامه طباطبایى
بشارت های حضرت عیسی در کلام امام رضا (ع)
در مباحثاتی که حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون کردند و شیخ صدوق در کتاب عیون اخبارالرضا نقل کرده، (مساله بشارت طرح شده است). یکی از علما بر این کتاب حواشیای نوشته است و حتی از بعضی از علمای بزرگ چیزهایی را نقل میکند که نشان میدهد آنها در مورد معنی چند لغت اطلاع نداشتهاند.
مثلا در کلام حضرت رضا علیه السلام لفظ " ""بارقلیطا"" " یا " ""فارفلیطا"" " آمده است. حضرت میگویند این کلمه در انجیل و یا جای دیگری آمده است.
برخی علمایی که بعد آمدهاند، گفتهاند " ""فارفلیطا"" " عربی است و شاید به معنای فارق بین حق و باطل است، درصورتی که این کلمه معرب یک لفظ یونانی است، معرب " ""پاراکلیتوس"" " است که به این صورت درآمده است.
در یک جا حضرت به آن عالم یهود خطاب میکند: «یا یهودی اقبل علی اسئلک بالعشر الایات التی انزلت علی موسی بن عمران» من تو را قسم میدهم به آن ده معجزهای که بر موسی نازل شد، آیا در تورات، خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او هست یا نه؟
آیا با عنوان «اتباع راکب البعیر یسبحون الرب جدا جدا تسبیحا» نیامده است؟ و آن وقت به بنیاسرائیل دستور داده شده است: «فلیفرغ بنواسرائیل الیهم و الی ملکهم لتطمئن قلوبهم» دستور داد مخالفت نکنند، «فان بایدیهم سیوفا ینتقمون بها من الامم الکافر فی اقطار الارض» در دست آنها شمشیرهایی است که از همه ملتهای روی زمین انتقام خواهند گرفت.
«اهکذا هو فی التوراه مکتوب؟» آیا چنین چیزی در تورات هست؟ تصدیق کرد و گفت: بله.
بعد خطاب به جاثلیق فرمود: آیا از کتاب شعیا اطلاعی داری؟ گفت: حرف تا حرفش را میدانم.
گفت: آیا در آنجا این کلام نیست: «انی رایت صوره راکب الحمار لابسا جلابیب النور و رایت راکب البعیر ضوء مثل ضوء القمر؟» در مکاشفه خودش گفت: من آن الاغسوار (یعنی عیسی ) را دیدم در حالی که جلبابها و روپوشهایی از نور به خودش گرفته بود، و آن شترسوار را دیدم در حالی که نورش مانند نور قمر میدرخشید؟
گفت: بله، شعیا چنین چیزی گفته است.
بعد خطاب به جاثلیق نصرانی فرمود: «یا نصرانی هل تعرف فی الانجیل قول عیسی علیه السلام: انی ذاهب الی ربکم و ربی، و البار قلیطا جاء؟» آیا از این سخن عیسی علیه السلام اطلاع داری که فرمود: من به سوی پروردگار خودم و پروردگار شما میروم و بارقلیطا خواهد آمد؟
«هو الذی یشهدنی بالحق کما شهدت له» او مرا تایید و تصدیق میکند همانطور که الان من به او گواهی دادم، «و هو الذی یفسر لکم کل شیء». میخواهد بگوید من رسالتم این نیست که حقایق را برای شما بگویم و بیان کنم، من مبشر او هستم، کسی که حقایق را خواهد گفت اوست.
«و هو الذی یبدی فضائح الامم» اوست که رسوایهای ملتها را در اثر غلبه و پیروزی ظاهر میکند.
«و هو الذی یکسر عمود الکفر» و اوست که ستون کفر را در هم خواهد شکست. جاثلیق تایید کرد که این کلمات در انجیل آمده است.
بعد راجع به اینکه انجیل چطور از بین رفت بحث میکنند که خیلی مفصل است تا اینکه همان جمله دوباره تکرار میشود: «قال له الرضا علیه السلام: ان عیسی علیهالسلام لم یخالف السنه و کان موافقا لسنه التوراه» به رأس الجالوت خطاب میکند که عیسی با تورات مخالف نبود و همان طور که در قرآن کریم آمده، او برای تایید تورات آمده بود نه برای نسخ تورات، «حتی رفعه الله الیه، و فی الانجیل مکتوب: ان ابن البره ذاهب و البار قلیطا جاء من بعده»، پسر بره (که مراد از بره، ظاهرا مریم سلامالله علیهاست) میرود و بعد از او بارقلیطا خواهد آمد.
«و هو الذی یحفظ الاصار و یفسر لکم کل شیء و یشهد لی کما شهدت له» (عیون اخبارالرضا، ج2، صص 158 139) او به من شهادت خواهد داد، همانطور که من به او شهادت دادم، همانطور که من او را تصدیق کردم او هم مرا تصدیق میکند.
آشنایی با قرآن 7، صفحه 21-16
شباهت های امام حسین و حضرت عیسی علیها السلام
قرآن کریم از زبان حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:
« قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا، وجعلنی مبارکا این ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دمت حیا، و براً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا، والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا» (سوره مریم، آیات 30 - 33)
ترجمه: (عیسی فرمود:) من بنده خدایم، به من کتاب داده و پیامبر ساخته است. و مرا هر جا که باشم مبارک گردانده، و مرا تا تا زندهام به نماز و زکات سفارش فرموده است. و مرا نیکوکار به پدر و مادر قرار داده و جبار و شقی نساخته است. و درود بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم.
بین حضرت عیسی در مسیحیت و امام حسین علیه السلام در امت اسلام وجه شباهت هایی هست.
از جهت مادر
از آنجمله از حیث مادر که هم حضرت مریم علیهاسلام "سیدة النساء" (سرور زنان) است و هم حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام
درباره حضرت مریم قرآن میفرماید:
« و اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین» (سوره آل عمران، آیه 42)
""ترجمه: و آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزیده و پاکیزه ساخته و بر تمام زنان جهان (زمان خودت) برتری داده است.""
در احادیث نیز وارد شده که نظیر این خطاب برای حضرت زهرا واقع شده است.
شاعر میگوید:
فان مریم احصنت فرجها ***و جاءت بعیسی کبدر الدجی
فقد احصنت فاطم وجهها ***و جاءت بسبطی نبی الهدی
""یعنی مریم دامن خویش از آلودگی نگه داشت و عیسی را که ماه تابان شبهای تار است به دنیا آورد.
فاطمه نیز روی خود را « از غیر خدا » بازداشت و دو نواده پیامبر هدایت را به دنیا آورد.""
مریم، صدیقه آن امت است:
« ما المسیح ابن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یأکلان الطعام » (سوره مائده، آیه 75)
""ترجمه: مسیح بن مریم جز پیامبر نیست که پیش از او نیز پیامبرانی زیست کردهاند، و مادر او صدیقه (راستین) است که هر دو غذا میخوردند.""
حضرت زهرا نیز صدیقه این امت است. درباره هر دو " بتول عذرا " گفته شده است.
از جهت مدت حمل
شباهت دیگر بین حضرت عیسی و امام حسین، در مدت حمل است.
در حدیث است ( نفس المهموم، ص 6، و بحار، جلد دهم، باب 11 ) که مدت حمل سیدالشهداء شش ماه طول کشید و هیچکس شش ماهه متولد نشد که در عین حال بماند مگر حسین و عیسی علیهما السلام.
در حدیث دیگری آمده است که آیه زیر اشاره است به سیدالشهداء:
« و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضیه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین » (سوره احقاف، آیه 15)
""ترجمه: و به انسان سفارش کردیم به پدر و مادرش نیکی کند که مادرش با زحمت دوران بارداری و وضع حمل او را گذراند، و دوران بارداری و شیرخوارگی وی سی ماه به طول انجامید تا اینکه به حد بلوغ و رشد خود رسید و چهل ساله شد. گفت: پروردگار من! مرا الهام ده تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای سپاس گزارم و عملی شایسته کنم که مورد پسند تو باشد، و فرزندان مرا صالح گردان، همانا من به درگاهت تو به میکنم و من از مسلمانان هستم.""
عیسی «برا بوالدتی» بود و حسین «وصینا الانسان بوالدیه احسانا». عیسی گفت: « انی عبدالله»؛ درباره حسین نازل شد:« انی من المسلمین ».
"عمرو بن سعید بن عاص اشدق" حاکم مکه نامهای نوشت به سید الشهدا و او را از نفاق و درگیری پرهیز داد.
حضرت در جواب نامهاش نوشت:
« لم یشاقق الله و رسوله من دعا الی الله و عمل صالحا و قال انی من المسلمین »
""ترجمه: کسی که به سوی خدا میخواند و عمل شایسته میکند و می گوید من از مسلمانانم، با خدا و رسول نزاع نکرده است.""
این سخن اشاره است به این آیه کریمة:
« و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین » (سوره فصلت، آیه 33)
""ترجمه: و چه کسی خوش گفتارتر است از آنکس که به سوی خدا میخواند و عمل شایسته میکند و گوید که من از مسلمانانم.""
در باب حمل عیسی نه ساعت و نه روز هم گفته شده است.
از جهت نحوه حمل
ضمنا شباهتی هم در نحوه حمل و وضع هست که هر دو کرها بوده است؛ اما مریم به خاطر اینکه فرشته بر او ظاهر شد و مریم گفت: انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا (من از تو به خدا پناه می برم اگر پرهیزکار باشی) و گفت: یا لیتنی مت قبل هذا (ای کاش قبل از این مرده بودم.)
و حضرت زهرا به واسطه اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بود که «فرزند او» کشته خواهد شد، و چون به حضرت گفته شد که ائمه معصومین علیهم السلام از ذریه او خواهند بود، راضی شد.
در باب حمل حضرت سیدالشهدا اگر تولد آن حضرت در سوم شعبان و تولد امام حسن مجتبی علیه السلام در نیمه رمضان باشد، ممکن نیست آنچه در بعضی روایات رسیده که فاصله آنها شش ماه و ده روز است درست بیاید. شش ماه و ده روز، با روایاتی منطبق است که تولد حضرت را در آخر ربیع الاول ذکر کرده.
از جهت مبارک بودن
همچنین در زمینه مبارک بودن نیز بین این دو شباهت وجود دارد.
عیسی علیه السلام می فرماید:
«و جعلنی مبارکا»
ترجمه: مرا مبارک قرار داد.
و درباره امام حسین نیز آمده است:
« و جعل الشفاء فی تربته و الاجابة تحت قبته و الائمة فی ذریته »
""ترجمه: خداوند شفا را در تربت او ، و اجابت دعا را زیر بارگاه او، و ائمه معصومین علیهم السلام را از نسل وی قرارداده است.""
منبع: حماسه حسینی 2 صفحه 145 تا 147