یک بار، از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند،و امام را در اطاقى تنها دیدند که در را به روى خود بسته و جامه ای پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت:
گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى کردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى! پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها مى آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده اند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!
تأثیر کلام امام چنان بود که متوکل به سختى گریست، ان چنانکه محاسنش تر شد. دیگر اهل مجلس گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!
منابع:
1- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11
2- بحار الا نوار، ج 50 ، ص 211
3- انتخاب از سایت balagh.net
امام حسن عسکرى (علیه السلام) نقل می نمایند که:
روزی به پدرشان امام هادی (علیه السلام) خبر رسید مردی از فقهاى شیعه ایشان با یکى از ناصبیان (دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) سخن گفته و با برهان خود او را شکست داده تا به آنجا که رسواییش را آشکار ساخته است.
آن مرد فقیه به خدمت امام هادی (علیه السلام) آمد، در حالى که در بالاى مجلس تکیه گاهی بزرگ نهاده بودند و آن حضرت خارج از آن تکیه گاه، بر زمین نشسته بود و گروهی از علویان و بنى هاشم نیز در خدمتش بودند. امام دهم، آن فقیه را پیوسته بالا و بالاتر آورد تا او را بر آن تکیه گاه نشانید و رو به او نمود. این کار حضرت، برای آن گروه از اشراف (و سادات) گران تمام شد. علویان سرزنش را به وقتى دیگر موکول کردند، امّا شیخ و بزرگ هاشمیان گفت:
اى پسر رسول خدا! آیا این گونه فردى عادی را بر سادات بنى هاشم، اعمّ از فرزندان ابو طالب و فرزندان عباس ترجیح مى دهى؟
امام هادی (علیه السلام) فرمود:
«شما را بر حذر مىدارم از کسانى باشید که خداى تعالى در خصوص آنان فرمود: "آیا ندیدى کسانی را که بهرهاى از کتاب به آنان داده شد، به سوی کتاب خدا فراخوانده مىشوند تا میانشان داوری کند، پس گروهى از ایشان در حالى که (از قبول حق) روی گردانند، پشت می کنند."(1) (بنابر این) آیا راضی هستید که کتاب خدا داور باشد؟
هاشمیان گفتند: آرى.
امام(علیه السلام) فرمود:
آیا خداوند نمىفرماید: "اى کسانى که ایمان آوردهاید، چون به شما گفته شود: «در مجالس جاى باز کنید»، پس جاى باز کنید تا خدا براى شما گشایش حاصل کند،... تا آنجا که گوید: "و کسانى را که علم به آنان داده شده، درجات عظیمى مىبخشد"؟(2) پس همانند آنکه براى مؤمن به مقامى راضى نمی شود؛ مگر آن که از مقام غیر مؤمن بالاتر باشد، براى مؤمن عالم (نیز) راضى نمىشود جز آن که نسبت به مؤمن غیر عالم بالاتر باشد.
به من بگویید، آیا خدا این گونه فرمود (که):" خدا آنهایى را که ایمان آوردهاند و کسانى را که دانش یافتهاند به درجاتى بر می افرازد"، یا آنکه فرمود: خدا کسانى را که به آنان شرافت نسب داده شده است، برمی افرازد؟
و آیا خداوند عزّ و جلّ نگفته است: «آیا کسانى که مىدانند با کسانى که نمىدانند یکسانند؟!»(3)
پس چگونه برای من ناپسند مىشمارید که این شخص را از آن جهت که خداوند او را بزرگ داشته، بزرگ دارم؟! شکستى که این شخص با برهانهاى الهى، که خدا بدو آموخته، به فلان ناصبى داد، بیگمان از هر شرافت نسبى برتر و والاتر است»...
آری، مقام و جایگاه مدافعان حریم ولایت در نزد خداوند و بواسطه آن در نزد اهل بیت(علیهم السلام) این گونه است. پس خوشا آنانی که راهیان این مسیرند...
منبع:
برگرفته از کتاب "احتجاج"، تألیف مرحوم طبرسی
امام هادی علیه السلام، ولادت و زندگانی
نام : علی
لقب : هادی نقی
کنیه : ابوالحسن
نام پدر :محمد
نام مادر: سمانه مغربیه
تاریخ ولادت : 15 ذی الحجه یال 212 هجری
محل ولادت : مدینه طیبه
مدت امامت : 33 سال
مدت عمر :42 سال
تاریخ شهادت : 3 ماه رجب سال 254 هجری
علت شهادت: طعام زهر آلود
نام قاتل : متوکل عباسی
محل دفن : سامراء
تعداد فرزندان : 4 پسر و1 دختر
----------------------------------
سحرگاه روز 15 ذی الحجه هنگامی که خورشید اشعه تابناک خود را بر روی زمین می گسترد مولود مسعود خاندان رسالت حضرت امام علی النقی (ع) دیده بر جهان بازگشود نوزادی که باعث سربلندی وافتخار اسلام گردید وعمر خود را در راه اعتلای تعالیم ارزنده اسلام مصروف داشت ودر پیشبرد هدفهای الهی از هیچ نو کوشش وفعالیت ومجاهده مضایقه ننمود.
او در تیره ترین دوران اختلافات خلفای عباسی همانند پدر بزرگوارش به توسعه وگسترش آئین اسلام پرداخت واصالت تعالیم اسلامی را از گزند حوادث وآفات محفوظ داشت.
او از همان دوران نوجوانی از آن هنگامی که در مکتب پدر بزرگوارش درس علم ومعرفت می اموخت به راهنمائی وارشاد مردم می پرداخت ودر مکتب عالی دانش وفضیلت خود، گروههائی از علاقه مندان وارادت ورزان خاندان نبوت را می پروراند.
او در عصر خود در دانش وفضیلت وشرف انسانی ، مجاهدتهای اسلامی نظیر وهمتا نداشت وعلاقمندان همچون پروانه گرد شمع وجودش می گشتند واز خرمن علم ودانش وفضیلت او بهره ها می بردند.
سال ولادت:
دهمین ثمره باغ ولایت ودوازدهمین نهال خعصمت وطهارت ونخستین فرزند برومند پیشوای نهم در سال 212 هجری در یکی از محلات مدینه شهر نورانی پیامبر بزرگوار اسلام در محلی که موسوم به « صریا» بود دیده بر جهان گشود وبه زیباترین نامی مه در خاندان رسالت سابقه دیرین وخوش خاطره ای داشت موسوم گردید ؛ پدر ارجمندش برای وی نام « علی » را برگزید.
او که همانند جد بزرگوارش مأ موریت دفاع از اسلام واحیای حقوق مسلمانان را از جانب پروردگار عالم بعهده داشت همان کنیه ی جدش را بر خویشتن انتخاب کرد وبه ابوالحسن موسوم گردید.
لقب ابن رضا درخشان ترین عنوان وشهرت او ودیگر پیشوایان معصوم بعدی بود که آنروزها همچون ستاره درخشان در میان دهها القاب دیگر بر تارک وی می درخشید. از دیگر القاب آن حضرت می توان هادی ، ناصح ، عالم ، فقیه ، امین ، عسگری، دلیل ، فاتح ، نقی و مرتضی را نام برد چنانچه امروز بیشتر دوستداران وشیعیان او را با لقب مشهور « هادی » میشناسند.
آن حضرت تحت تربیتهای الهی ومعنوی پدر ، هفت سال واندی زندگی کرد وبعد از وفات پدر درخشان ترین وشامخ ترین چهره ی اسلام بود که مشکلات فقهی وعلمی جهان اسلام را با دانش وبینش خود حل وفصل می نمود.
مادر عزیز ومهربانش ، بانوی با فضیلت وتقوی ودانشمدندی یود در نهایت فداکاری ودلسوزی که یکی از بانوان صالح ودرستکار شایسته ی روزگار خود محسوب می گشت بحدی که خود امام 0ع) درباره ی او چنین میفرماید :
« مادرم عارف وآشنا به مقام امامت وولایت بود . او با عنایت ولطف پروردگار اهل رحمت وبهشت است . هرگز فریب شیطان ومکر و کید تجاوزکار وستکگر را بخود ندید واز نظر رتبه ومقام کمتر از مادر انبیاء ومردان شایسته ی الهی نبود ...».
نام گرامی وی « سمانه » معروف به سیده وصاحب کنیه « ام الفضل مقربیه » از شاهزادگان رومی بود که به اسارت لشکر مسلمانان در آمده بود وبه عنوان « ام ولد » آزاد گردید وافتخارهمسری امام را پیدا نمود او یکی از آشنایان حقیقی به مقام ولایت کبری واز مدافعین سرسخت زعامت وخلافت الهی بود.
پیشوای نهم جز علی وموسی فرزند دیگری نداشت واز آنجا که میان علی وموسی در دانش وتقوی وپرهیزکاری وفضایل معنوی از وجود تا عدم واز زمین تا آسمان فاصله وجود داشت برای هیچ انسانی این شبهه پدید نمی آمد که او پیشوائی رقیب امام هادی (ع) گردد بخصوص که بارها حضرت هادی از طرف پدر عالیقدرش امام جواد (ع9 تصریحاً به امامت تعیین گردیده بود .
هشت سال از عمر شریفش نگذشته بود که غبار یتیمی بر چهره اش نشست در سال 220 هجری در آخر ماه ذیقعده پدر بزرگوار وجوان خود را از دست داد ؛ پدری که نمونه بارز علم وتقوی وفضیلت وشجاعت مظهر مبارزه با ظلم وستم وپناه درماندگان وبیچارگان بود.
مدت عمر وزندگی اش از نظر زمان بسیار محدود بود چون فقط 25 سال در این جهان زندگی کرد که هفت سال وچند ماه دوران پدر ئهفده سال بعدی از وی دوران امامت وپیشوایی او بود که دخترش ام فضل را به عقد ازدواج او درآورد سپس دوران حکومت معتصم را دید که در اوایل حکومت او بود که امام جواد در بغداد به شهادت رسید و در کنار قبر جد بزرگوارش امام موسی بن جعفر (ع) مدفون گردید وامروز به نام کاظمین معروف ومشهور است .
سالهای امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتی از خلافت معتصم و تمام خلافت متوکل و منتصر و مستعین و در زمان خلافت المعتز بالله وفات یافتند.
امام هادی (ع) در مدینه اقامت داشتند تا اینکه متوکل در سال 232 ق به خلافت رسید. چنانکه در تواریخ مذکور است متوکل به حضرت امیر (ع) و اهل بیت کینه شدیدی داشت و کسانی که دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل علی شهرت داشتند و از جمله آنها عبد الله بن محمد بن داود هاشمی معروف به «ابن اترجه» بود.
متوکل از امام جهت مسافرت به بغداد دعوت نمود و یحیی بن هرثمه را مأمور این کار کرد ، هرثمه آن حضرت را در سال 233 ق به سامرا برد. رفتار متوکل با امام به ظاهر محترمانه بود ولی پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهی به حبس، توقیف و یا جستجوی منزل آن حضرت امر میکرد.
1 ) رساله ای در رد اهل جبر و تفویض و اثبات عدالت و منزلت بین المنزلتین .
2 ) مجموعه پاسخهایی که به پرسشهای یحیی بن اکثم قاضی القضات بغداد داده اند .
3 ) مجموعه ای از احکام دین که ابن شهر آشوب در مناقب از خیبری و حمیری و از کتاب مکاتبات الرجال از عسکریین نقل کرده است.
زیارت در کلام امام هادی(ع)
زیارت انسانهای وارسته,موجب بقا و استمرار حیات علمی و معنوی آنان می گردد, آنچنان که در حدیتی از پیامبر اکرم (ص)اتر زیارت امامان و پیامبران بعد از مرگ همسان اتر زیارت ایشان در حیات است و همان آتار و سازندگی را برای انسان دارد.
یکی از برترین زیارات ائمه (ع) که با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار وبلندای هستی آنان نظر دارد و زمینه معرفت و عرفان کاملتر انسان را فراهم می سازد, زیارت جامعه کبیره است که امام علی النقی(ع) آن را به شاگرد خویش2 آموخته است که در فصاحت و بلاغت احسن و اکمل زیارات است.
این منشور بلند,هر چند که در لباس شرح فضایل و کمالات انسانهای کامل و خلفای برجسته الهی بیان شده است, لیکن معارف عمیق توحیدی آن اساس شرک را بر می کند و وجود انسان را از حقیقت و نور ولایت و معرفت سیراب می کند.
امام هادی (ع) در این زیارت ائمه اطهار (ع) را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر از دریچه های مختلف, ایشان را الگو و اسوه خویش قرار دهد و بر تعالی خود همت گمارد. زیارت جامعه در مقام امامت جایی خالی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند.
ابتدای زیارت با بهترین تحیت و بزرگداشت, سلام, آغاز می شود و در ادامه بالاترین معارف اعتقادی انبیا و ائمه (ع) را ,که هر کدام در عین سادگی نیاز به تشریح و تبیین دارد, بر می شمارد ; باشد که به تاسی از این ذوات مقدسه وجودمان لبریز از ایمان شود:
السلام علیکم یا أهل بیت النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائکة ومهبط الوحی ومعدن الرحمة وخزان العلم ومنتهى الحلم وأصول الکرم وقادة الأمم وأولیاء النعم وعناصر الأبرار ودعائم الأخیار وساسة العباد وأرکان البلاد وأبواب الإیمان وأمناء الرحمن وسلالة النبیین وصفوة المرسلین وعترة خیرة رب العالمین ورحمة الله وبرکاته السلام على أئمة الهدى ومصابیح الدجى وأعلام التقى وذوی النهى وأولی الحجى وکهف الورى وورثة الأنبیاء والمثل الأعلى والدعوة الحسنى وحجج الله على أهل الدنیا والآخرة والأولى ورحمة الله وبرکاته…..
کتاب زندگانی پیشوای دهم ، نویسنده عقیقی بخشایشی، تهیه وتنظیم: فرشته خدائی فر
---------------------------
همواره ملازم مسجد بود و میلی به دنیا نداشت. عبادتگری فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح میرساند. با پشمینهای بر تن و سجادهای از حصیر زیر پا به نماز میایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمیشد. کمی میخوابید و دوباره برمیخاست و مشغول عبادت میشد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه میکرد و اشک میریخت که هرکس صدای مناجات او را میشنید، میگریست. گاه بر روی ریگها و خاکها مینشست. نیمه شبها را مشغول استغفار میشد و شبها را به زاری میگذراند.
از دنیا چیزی در بساط زندگی نداشت. در آن شبی که به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینهای که همیشه بر تن داشت و خانهای که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشمگیری دیده نمیشد. کف خانهاش خاکپوش بود و بر سجاده حصیری نشسته، با پروردگارش مشغول نیایش بود.
در همان کودکی مسائل فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو میماندند، حل میکرد. دشمن سادهاندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظرههای علمی تشکیل میداد، ولی جز رسوایی و فضاحت نمیدید. از این رو، به بلندی مقام امام اعتراف میکرد و سر تسلیم فرود میآورد. با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان میشد و همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری میکرد.
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکاندهنده بود. به گونهای که آموزگارش در کودکی شیفته سخنوری او گردید. آن گاه که لب به سخن میگشود، روح شنونده را تازگی میبخشید و چون او را عتاب میکرد، کلامش چون شمشیری آتشین از جملههای نغز، پیکره دشمنش را شرحهشرحه میکرد. آن گاه که خصم برای عشرتطلبی خود از او میخواهد شعری بخواند، تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن میگشاید، چند بیت میخواند و آنچنان آتشی از ترس در وجود او میاندازد که بزم و عیشش را تباه میسازد.
بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش میکرد و حتی گاه خود را به مشقّت میانداخت. آن هم در دورانی که شدت سختگیریهای حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن علی» از «زید بن علی» روایت میکند:
«من به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشکی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز کرد. فردای آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیمتر شده است، ولی چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت. اندکی بعد فرستاده امام هادی علیهالسلام به خانهام آمد. او کیسهای در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابوالحسن به تو سلام رساند. این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندی بعد بهکلی بهبود یافتم.»
روزی در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنیهاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظرهای اعتقادی و کلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهلبیت علیهمالسلام را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوری کنم، راضی میشوید؟ گفتند: آری. امام تلاوت فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، هنگامی که به شما گفته شد: در مجلس جا برای دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند ]رحمتش را[برایتان گسترده سازد، و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبی (منزلت) مؤمنانتان و کسانی را که علم یافتهاند بالا برد1 و نیز فرموده است: «آیا کسانی که دانشمند هستند با آنان که نیستند، برابرند»2 خدا به این مؤمن دانشمند برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندیاش. او نیز با دلایلی محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.
علی بن حمزه میگوید: «ابوالحسن علیهالسلام را دیدم که بهسختی مشغول کشاورزی است؛ به گونهای که عرق از سر و رویش جاری است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند که شما این گونه خود را به زحمت انداختهای؟! در پاسخ فرمود: «ای علی بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار میگذراند. رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار میکردند. کشاورزی از جمله کارهای پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهی است.»
بریحه عباسی، گماشته دستگاه حکومتی بود. او از امام هادی علیهالسلام نزد متوکل سخنچینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را میخواهی، علی بن محمد علیهالسلام را از مکه و مدینه دور ساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فراخوانده و گروه بسیاری نیز از او پیروی میکنند.» در اثر سعایتهای بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا صلی الله علیه وآله تبعید کرد و به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه با ایشان همراه بود. در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر میدانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خوردهام که چنانچه شکایت مرا نزد متوکل و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و چشمهها و قناتهای مزرعهات را ویران سازم. امام علیهالسلام با چهرهای گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیکترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کردهام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد.» بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایتهای خود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست گذشت کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»
ابوالفضل هادیمنش
1. مجادلة: 11
2. زمر: 9
منبع :
مجله دیدار آشنا، شماره 60
حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی (2)
در قسمت قبل گفتیم که: شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیهالسلام، چگونه حکومتخواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا میکند چه ویژگیهایی خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گسترهای محدود از کره خاک و در مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، نتوانستبه همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیهالسلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیهالسلام، جهان را تا آستانه برپایی قیامت از عدالت پر میسازد و به همه اهداف خود دست مییابد.
در آنچه گذشت ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیهالسلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسی شد و اکنون به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت اشاره میکنیم:
حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت میکرد و با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهی مینمود اما هرگز بدین اکتفا نمیکرد، زیرا هر انسانی - جز معصوم - در معرض وسوسههای شیطان است. از این رو بر کارگزاران و مدیران خود بازرسانی میگمارد و حتی بر بزرسان نیز بازرسی دیگری قرار میداد(26)و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر میگرفت. به کارگزاران برجسته خود نیز سفارش میکرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این جاسوسان به طور دسته جمعی از خیانت مدیری خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشکارا مجازات کنند. (27)
به یکی از فرمانداران خود - کعب بن مالک - نوشت:
افرادی از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهای دورافتاده بفرست تا شیوه زندگی و و اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (28)
در چندین جای نهجالبلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژههایی چون «به من خبر دادهاند»، «جاسوسان گزارش کردهاند» و... استفاده کرده است که نشان میدهد در جاهای مختلف جاسوسان امینی از طرف او بودهاند. (29)
وی بر وضع زندگی و معیشتی کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده میکرد وضع خانه و املاک آنان به طور غیر عادی تغییر یافته و رو به ترقی نهاده است، به آنان هشدار میداد و بازخواست مینمود. شریح قاضی (30) را به دلیل خرید خانهای به هشتاد درهم ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعتبه دام ذلت دنیا طلبی افتادن است (31) به یکی دیگر از کارمندانش که خانه مجللی ساخته بود نوشت:
سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (32)
وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامی ضروری است. زیرا تصمیم گیری صحیح امام و پیشوای جامعه جز در پرتو اطلاعات کافی از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانی به مردم و حکومت قرار گیرد، میتواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیری نموده امور را به دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود پی برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام مینماید.
البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر جامعه میباشد.
اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر همگان را موظف کرده است که نسبتبه دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدی را از این امر استثنا نکرده است. به طوری که یک فرد عادی اجازه دارد بالاترین شخص مملکت را امر به معروف و نهی از منکر کند. همین نظارت همگانی است که «حیای جمعی» به وجود میآورد و جلو بسیاری از مفاسد و خلافها را میگیرد.
امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامی، حکومتخود را به گونهای طراحی کرده بود که مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد بازار میشد و به تجار و اهل بازار تذکراتی میداد. در ساعتهایی از روز برای رسیدگی به شکایات مینشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با پیشوایش در میان بگذارد. برای آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایت خود را به حاکم برسانند حضرت در کوفه خانهای معین کرده بود که هر کس شکایتی داشت مینوشت و در آن خانه که «بیت القصیص» نامیده میشد، میانداخت. (33) آن حضرت به فرماداران خود نیز توصیه میکرد صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم بنشینند و به پرسشهای مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (34) به مالک اشتر سفارش میکند اگر مردم نسبت به کارهای تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (35)
وقتی یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهای خود به افکار عمومی پاسخگو باشد، به ناچار کارها را طوری سامان میدهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم کوفه میفرمود:
اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلانی از نزد شما رفتم بدانید خیانت کردهام. (36)
3. انجام کارها از راههای قانونی
امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتی، وظایف آنان را طی نامههایی ابلاغ میکرد و هشدار میداد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر تخلفی صورت گیرد بهانهای مورد قبول نخواهد بود (37)، برای مالیات بگیران، ریز وظایفشان را معلوم میکرد که سلام کنند، با مهربانی و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد برای مهمانی نروند (38) و... نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان مینمود. (39)
4. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران
بسیار پیش میآید افرادی که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتی نداشتهاند; اما به دلیل عدم آگاهی و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شدهاند که اگر به آنان هشدار داده میشد; بدین مشکل مبتلا نمیشدند. این مساله مخصوصا نسبتبه حاکمان مصداق زیادی دارد. زیرا گروهی زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعی کسب کنند. خطری که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر باشد شدت بیشتری مییابد.
بیشترین کسانی که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازی میکنند و هنگام خرید و فروش با بی انصافی با دیگران معامله میکنند. حاکمان اسلامی نبایستی زمین یا مزرعهای در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحمیل مینمایند که در این صورت استفادهاش مال آنها، بدنامی و رسواییش از آن حاکم است. (40)
یکی دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافی به آنهاست. وقتی حقوق دریافتی کارکنان دولت کفاف زندگی روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحی میگردند، در انجام وظیفه سستی میکنند، برای جبران کمبود خود به اموال مردم دست درازی مینمایند و امنیت اداری مردم را به مخاطره میافکنند. این مساله مخصوصا در مورد قضات از اهمیت بیشتری برخوردار است. (41)
برای دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد تشویق قرار دهد، اما بایستی مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر فردی صرفا به دلیل دوستی و نزدیکی به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار مهمی انجام داده باشد این امر از طرفی موجب غرور کاذب در وی میشود و از طرف دیگر دلسردی دیگران را به دنبال خواهد داشت.
حاکم اسلام نبایستی تلاش یکی را به دیگری نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هستبه حساب آورد. بزرگی شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردی سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده شود. (42)
تشویق زیر دستان و حق شناسی از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام میبخشد. شجاعان را شجاعتر میکند و مسامحه کاران را به خواستخدا، به حرکت درمیآورد.
گروهی از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، علیهالسلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه اندوهگین شد. حضرت برای دلداری او نوشت:
ناراحت مباش. اینها از ستم نگریختهاند و به عدل پناه نبردهاند.
امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر میکرد، از مردم کوفه به
دلیل فداکاری در جنگ جمل قدردانی کرد، یاد شهدای بصره و
کارگزاران شهیدش را گرامی میداشت و از صفات نیکوی
زندگان آنها یاد میفرمود.
تشویق لزوما نباید مستلزم هزینههای سنگین باشد، بلکه گاهی بر شمردن کارهای مهم کارگزاران امر تشویق را تحقق
میبخشد. البته این سخن به معنی نفی پاداشهای مالی نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در همین خصوص میفرماید:
اگر پیامبران دارای سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهای طلا و باغهای سرسبز و خرم را در اختیار آنان قرار میداد بگونهای که همه سرکشان سر تعظیم فرود میآوردند، اما مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود و خلوص نیت ایشان از میان میرفت.
تنبیه چنانکه از اسمش پیداست بایستی موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر برای کینه توزی و تشفی خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعلهور میکند.
تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهی از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال مییابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست.
«مصقلة بن هبیره» از فرمانداران امام، اسیران بنی ناحیه را از «معقل بن قیس» فرمانده لشکر امام، علیهالسلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامی که حضرت از او مطالبه غرامت کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود:
خداوند روی مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد... اما اگر مردانه ایستاده بود، همان مقدار که داشت از او میپذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت میدادم.
اشعثبن قیس را سخت تهدید و سرزنش کرد اما برای آنکه به وی اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وی را از جاده انصاف دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود:
امید است رئیس بدی برای تو نباشم.
مولای متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستی نمیکرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلی برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود:
اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیه من نمیدیدند و در اراده من اثر نمیگذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم...
گاهی به کارگزاران خائن مینوشت:
تو را چنان خوار و فقیر میکنم که خرج زن و بچهات را نداشته باشی.
در سخنرانیهای عمومی گاهی سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستی و کوتاهی در جنگ سرزنش میکرد و برای
آنکه آنان را به غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهی، از ده سرباز خود برتر میشمرد.
امام علی، علیهالسلام، روزی صدایی شنید که کمک میطلبید. قضیه از این قرار بود که فردی پیراهنی خریده و به فروشنده پول تقلبی داده و در مقابل اعتراض او، وی را سیلی زده بود و اکنون داشتند مشاجره میکردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سیلی را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانی ولی خود چند سیلی به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم.
آری این است آن عدالتی که مردی چون علی، علیهالسلام، جان شریفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقی و شخصی اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که کسی را لایق شهادت برای عدالت کند. این پیراهنی است که به غیر او برازنده نیست.
حیدرعلی میمنه جهرمی
26. ر.ک: مرد نامتناهی، ص113.
27. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
28. قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص128، نقل از: مدیریت و فرماندهی در اسلام، ص127.
29. نامه 20،33، 40،...
30. شریح قاضی، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنی حدود شصتسال منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین میخواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با مخالفتشدید مردم مواجه گشت که قاضی منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت نیز برای جلوگیری از پراکندگی مردم وی را در همان شغل نگه داشت، روزی بر وی خشم گرفت و او را به قریهای یهودی نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولی بار دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضی حدودا نود ساله، خانهای به قیمت هشتاد دینار خریده بود که در شرایط فقر عمومی مردم، برای امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش روحیه کاخ نشینی داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را به دست آورده باشد.
31. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه3.
32. همان، کلمات قصار 325.
33. ر.ک: ابن ابی الحدید، ج17، ص87.
34. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه67.
35. همان، نامه53.
36. ابن ابی الحدید، همان، ج17، ص200.
37. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
38. ر.ک: همان، نامه 25،26، 51.
39. ر.ک: همان، نامه19.
40. ر.ک: همان، نامه53.
41. ر.ک: همان، نامه53.
42. ر.ک: همان، نامه53.
43. ر.ک: همان، نامه53.
44. ر.ک: همان، نامه 70.
45. ر.ک: همان، نامه 42.
46. ر.ک: همان، نامه 2.
47. ر.ک: همان، خطبه 218.
48. ر.ک: همان، نامه 34 و 35.
49. ر.ک: همان، نامه13.
50. ر.ک: همان، نامه53.
51. ر.ک: همان، خطبه 192.
52. ر.ک: الحرانی، الحسن بن علی، تحفالعقول، ص84.
53. ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 44.
54. اشعثبن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا را بازی میکرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص297.
55. نامه 5; همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج14، ص34.
56. همان، نامه 41.
57. ابن ابی الحدید، همان ج15، ص138; نهجالبلاغه، نامه43 و 50.
58. ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه27،29، 34.
59. ر.ک: همان، خطبه 90.
60. ر.ک: مرد نامتناهی، ص146.
حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی (1)
شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیهالسلام، چگونه حکومتخواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا میکند چه ویژگیهایی خواهد داشت؟
در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گسترهای محدود از کره خاک و در مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، نتوانستبه همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیهالسلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیهالسلام، جهان را تا آستانه برپایی قیامت از عدالت پر میسازد و به همه اهداف خود دست مییابد.
در این مقاله شما خواهید دید که آن حضرت نظارت دقیقی به کارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددی را برای حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول میداشتند. که در مجموع میتوان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکری و فرهنگی و اقدامات اجرایی و حکومتی تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت انتخاب اصلح برای مدیریتبود.
در پی ابتدا ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیهالسلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسی کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت اشاره میکنیم:
از دیدگاه امام علی، علیهالسلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایی داشته باشد که برخی از آنها عبارتند از:
پیشوای جامعه اسلامی، قبل از به کارگیری مدیران بایستی کارایی آنان را بیازماید و بعد از اطمینان از تواناییشان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشی و دوستی و... ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصی و حزبی دخیل گردد، موجبات تباهی جامعه فراهم میآید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایی کارهای مربوطه را تباه میکند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتی افراد شایسته محروم میماند.
امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه میکند:
«سپس در کارهای کارمندانتبنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلی شریک ستمهای آنان بودهاند بر حذر میدارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفی مینماید». (2)
ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزی
از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبری و حکومت مرکزی کاهش مییابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر میشود.
یکی از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدین امر بود. (2)
کمیل بن زیاد نخعی (3) از طرف حضرت فرماندار «هیت» عراق گردیده و ماموریت یافته بود تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و برای جبران این کاستی خود، بدون هماهنگی با فرمانده کل یعنی امام علی، به برخی از قلمرو معاویه هجوم میبرد . اینجاست که امام با نوشتن نامهای او را سرزنش میکند به اقدام ناهماهنگ او نیز اعتراض مینماید. (4)
البته این سخن بدان معنی نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکری و سلیقهای با رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و پیشنهادهای خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از اطاعت وی را ندارند. (5)
اموال عمومی، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم بایستی به عنوان خزانهدار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه برای اموال شخصی خود دل میسوزاند، برای اموال عمومی دلسوزی نماید و در سلامت آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههای گریز از قانون برای سوء استفاده از بیت المال کار دشواری نخواهد بود.
حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف میکند و به حیف و میل آن و مقدم داشتن گروهی بر گروه دیگر اقدام مینماید. (6)
امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافت به دست بیخردانی افتاد که بیت المال را به غارت بردند و آزادی بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف میکند. (7)
د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت
از دیدگاه حکومتی امام علی، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقی دارد، بر عهدهاش حقی نیز هست:
حق به نفع کسی جریان نمییابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتی به وجود آورده و حق بر زیان کسی جاری نمیشود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (8)
در برخی از روایات نبوی، کسی که از حقوق عمومی استفاده نماید ولی برای جامعه کاری انجام ندهد; ملعون شمرده شده است.
امیرمؤمنان در پاسخ یکی از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهرهای داشته باشد فرمود:
این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتی است که مسلمانان با شمشیرهاشان به دست آوردهاند، اگر تو هم در نبرد بودهای سهمی داری وگرنه دستاورد آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود. (9)
یعنی هر کس به اندازه زحمتی که کشیده است مزد دریافت میکند; مگر آنکه توانایی کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقی را برای آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقی به حق میرسد; (10) همانگونه که حکومت بر مردم حقوقی دارد، مردم نیز بر حکومت حقوقی دارند; (11) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگری نیز وظیفهای باقی نمیماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهای مسلح بیان میکند میفرماید:
وقتی من چنین کردم نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، موظفید از فرمان من سرپیچی نکنید. (12)
کارگزار دولت اسلامی حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه امر کند و از دیگران طاعتبخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان میگردد و حتی دین آنان را به تباهی میکشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم میآورد. (13)
امام، علیهالسلام، به اشعث ابن قیس والی آذربایجان مینویسد:
حق نداری درباره رعیت استبداد به خرج دهی. (14)
آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه میکرد چنین باشند.
امام علی، علیهالسلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینی ایشان را حق مسلم خود میدانست; اما چون برای دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایی را رها ساخت. وقتی به وی ایراد میگرفتند که تقسیم مساوی بیت المال بسیاری را از اطرافت پراکنده میکند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود:
میگویید پیروزی و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین نمیکنم... این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندی شخص شود ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی میگردد. (15)
و) دوری از تجملگرایی و چاپلوسی
امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتی از همه مردم عادی زاهدانهتر میزیست و هرگاه فرمانداری به تجمل گرایی روی میآورد مورد سرزنش وی قرار میگرفت. (16) هرگاه کسی او را ستایش میکرد میفرمود:
ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام دادهام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام ندادهام. براحتی با من حرف بزنید و پیشنهادهای خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (17)
از ویژگیهای آدمی آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالی از صحت و واقعیت است، بر وی تاثیر میگذارد و ناخواسته باور میکند، بویژه آنکه برای او منفعت یا مصلحتی در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهی چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامی به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را بفریبند. (18)
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور، کان پر آتش لقمهایست
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود آن پیدا شود پایان کار (19)
امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس میکردند اندکی بوی تملق و چاپلوسی به مشام میرسد و یا عملی موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیری به عمل میآورد; چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (20) و به «حرب» که پیاده در کنار مرکب حضرت حرکت میکرد فرمود:
بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویی در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور برای والی و ذلت و خواری برای مؤمن است.(21)
در نامههایی که به استانداران و کارگزاران خود مینوشت حتی از الفاظی مانند «استاندار محترم، جناب آقای فلان و...» استفاده نمیکرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن الحارث الاشتر» (22) و یا لقب «یابن حنیف» (23) مورد خطاب قرار میداد.
ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند
زمامدار جامعه اسلامی نبایستی بگونهای عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر حال میتوانند پستخود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردی معروف و مهرهای مهم در حکومتشد امام مسلمین توانایی عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه اسلامی هرگاه احساس کرد یکی از مدیران ضعیف است - هرچند فردی متدین است - و مرتکب خیانتی شد بایستی با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با همه علاقه و محبتی که به محمد بن ابیبکر داشت، وی را از حکومت مصر برداشت و فردی قویتر یعنی مالک اشتر را به جای او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. (24)
ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنی میکرد. حضرت به او نوشت:
فکر نکن آدم مهمی هستی، کسان دیگری هستند که میتوانند چنان به جای تو انجام وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسی سراغت هم نگیرد. (25)
ادامه دارد....
حیدرعلی میمنه جهرمی
1. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه53.
2. ر.ک: همان، نامه 38.
3. کمیل بن زیاد، از اصحاب علی، علیهالسلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشیع به دستحجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابی الحدید، همان، ج17، ص149).
4. ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 61.
5. ر.ک: همان، کلمات قصار 321.
6. ر.ک: همان، خطبه 131.
7. ر.ک: همان، نامه 62.
8. همان، خطبه216 و نامه 5.
9. همان، خطبه 232.
10. ر.ک: همان، کلمات قصار437.
11. ر.ک: همان، خطبه 34.
12. همان، نامه 50.
13. ر.ک: همان، نامه53.
14. همان، نامه 5.
15. همان، خطبه126.
16. ر.ک: همان، نامه3، 75، 45 و کلمات قصار 355.
17. همان، خطبه216.
18. ر.ک: همان، نامه53.
19. مولانا، جلالالدین رومی، مثنوی، دفتر اول، 1854.
20. ر.ک: نهجالبلاغه، کلمات قصار73.
21. همان، کلمات قصار 322.
22. ر.ک: همان، نامه53 و13.
23. ر.ک: همان، نامه 45.
24. ر.ک: همان، نامه 34 و خطبه 68.
25. همان، نامه63.
افسانه صلیب
قرآن در آیه 157سوره نساء مى گوید:«مسیح نه کشته شد و نه به دار رفت بلکه امر بر آنها مشتبه گردید و پنداشتند او را به دار زده اند و یقیناً او را نکشتند!»
ولى اناجیل چهارگانه کنونى همگى مساله مصلوب شدن (بدار آویخته شدن ) مسیح (علیه السلام ) و کشته شدن او را ذکر کرده اند، و این موضوع در فصول آخر هر چهار انجیل .
(متى - لوقا - مرقص – یوحنا)
مشروحاً بیان گردیده ، و اعتقاد عمومى مسیحیان امروز نیز بر این مسأله استوار است .
بلکه به یک معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسیح ، یکى از مهمترین مسائل زیربناى آئین مسیحیت کنونى را تشکیل مى دهد، چه اینکه مى دانیم مسیحیان کنونى مسیح (علیه السلام ) را پیامبرى که براى هدایت و تربیت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلکه او را ((فرزند خدا))! و ((یکى از خدایان سه گانه ))! مى دانند که هدف اصلى آمدن او به این جهان فدا شدن و باز خرید گناهان بشر بوده است ، مى گویند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود، او بدار آویخته و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد، بنابراین راه نجات را منحصرا در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع مى دانند!
به همین دلیل گاهى مسیحیت را مذهب ((نجات )) یا ((فداء)) مى نامند و مسیح را ((ناجى )) و ((فادى )) لقب مى دهند، و اینکه مى بینیم مسیحیان روى مساله صلیب فوق العاده تکیه مى کنند و شعارشان ((صلیب )) است از همین نقطه نظر مى باشد.
این بود خلاصه اى از عقیده مسیحیان درباره سرنوشت حضرت مسیح (علیه السلام )
ولى هیچیک از مسلمانان در بطلان این عقیده تردید ندارند، زیرا:
اولا: مسیح (علیه السلام ) پیامبرى همچون سایر پیامبران خدا بود، نه خدا بود و نه فرزند خدا، خداوند یکتا و یگانه است و شبیه و نظیر و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد.
ثانیا: ((فداء)) و قربانى گناهان دیگران شدن مطلبى کاملا غیرمنطقى است هر کس در گرو اعمال خویش است و راه نجات نیز تنها ایمان و عمل صالح خود انسان است .
ثالثا: عقیده ((فدا)) گناهکار پرور و تشویق کننده به فساد و تباهى و آلودگى است .
و اگر مى بینیم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسیح(ع ) تکیه کرده است ، با اینکه ظاهرا موضوع ساده اى به نظر مى رسد به خاطر همین است که عقیده خرافى فداء و بازخرید گناهان امت را به شدت بکوبد مسیحیان را از این عقیده خرافى باز دارد تا نجات را در گرو اعمال خویش ببینند، نه درپناه بردن بصلیب .
رابعا: قرائنى در دست است که مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را تضعیف مى کند.
1 - مى دانیم اناجیل چهارگانه کنونى که گواهى به مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) مى دهند همگى سالها بعد از مسیح (علیه السلام (بوسیله شاگردان و یا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و این سخنى است که مورخان مسیحى به آن معترفند. و نیز مى دانیم که شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام حمله دشمنان به او فرار کردند، و اناجیل نیز گواه بر این مطلب مى باشد بنابراین مساله مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور که بعداً اشاره خواهیم کرد، اوضاع و احوال چنان پیش آمد که موقعیت براى اشتباه کردن شخص دیگرى بجاى مسیح (علیه السلام ) آماده گشت .
2 - عامل دیگر که اشتباه شدن عیسى را به شخص دیگر امکان پذیر مى کند این است که کسانى که براى دستگیر ساختن حضرت عیسى به باغ (جستیمانى در خارج شهر رفته بودند، گروهى از لشکریان رومى بودند که در اردوگاهها مشغول وظائف لشکرى بودند، این گروه نه یهودیان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان عیسى را از استادشان تشخیص مى دادند.
3 - اناجیل مى گوید: حمله به محل عیسى (علیه السلام ) شبانه انجام یافت و چه آسان است که در این گیر و دار شخص مورد نظر فرار کند و دیگرى بجاى او گرفتار شود.
4 - از نوشته همه اناجیل استفاده مى شود که شخص گرفتار در حضور پیلاطس رومى در بیت المقدس سکوت اختیار کرد و کمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع کرد، بسیار بعید به نظر مى رسد که عیسى (علیه السلام ) خود را در خطر ببیند و با آن بیان رسا و گویاى خود و با شجاعت و شهامت خاصى که داشت از خود دفاع نکرده باشد آیا جاى این احتمال نیست که دیگرى (به احتمال قوى یهوداى اسخریوطى که به مسیح (علیه السلام ) خیانت کرد و نقش جاسوس را ایفا نمود و مى گویند شباهت کاملى به مسیح (علیه السلام ) داشت ) به جاى او دستگیر شده و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته که حتى نتوانسته است از خود دفاع کند و سخنى بگوید - به خصوص اینکه در اناجیل مى خوانیم(یهوداى اسخریوطى )) بعد از این واقعه دیگر دیده نشد و طبق گفته اناجیل انتحار کرد!
5 - همانطور که گفتیم : شاگردان مسیح (علیه السلام ) به هنگام احساس خطر، طبق شهادت اناجیل ، فرار کردند، و طبعا دوستان دیگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر اوضاع نظر داشتند، بنابراین شخص دستگیر شده در حلقه محاصره نظامیان رومى بوده و هیچیک از دوستان او اطراف او نبودند، به این ترتیب چه جاى تعجب که اشتباهى واقع شده باشد.
6 - در اناجیل مى خوانیم که شخص محکوم بر چوبه دار از خدا شکایت کرد که چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسیح (علیه السلام ) براى این به دنیا آمده که بدار آویخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنین سخن ناروائى از او به هیچ وجه درست نبوده است ، این جمله به خوبى نشان مى دهد که شخص مصلوب آدم ضعیف و ترسو و ناتوانى بوده است که صدور چنین سخنى از او امکانپذیر بوده است ، و او نمى تواند مسیح باشد.
7 - بعضى از اناجیل موجود (غیر از اناجیل چهارگانه مورد قبول مسیحیان) مانند انجیل برنابا رسما مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) را نفى کرده و نیز بعضى از فرق مسیحى در مصلوب شدن عیسى (علیه السلام ) تردید کرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد بوجود دو عیسى در تاریخ شده اند: یکى عیساى مصلوب و دیگرى عیساى غیر مصلوب که میان آن دو پانصد سال فاصله بوده است !.
مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است که گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و صلب مسیح روشن مى سازد.
«تفسیر نمونه جلد 4»
عیسی بشیر مصطفی
"و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد" ـ این قسمت از آیه به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، همچنان که جمله"مصدقا لما بین یدى من التوریة"به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت.
و این را هم مىدانیم که بشارت عبارت است از خبرى که شنونده از شنیدنش خوشحال گردد، و معلوم است که چنین خبرى چیزى جز از خیرى که بشنونده برسد و عاید او شود، نمىتواند باشد، و خیرى که از بعثت پیامبر و دعوت او انتظار مىرود این است که با بعثتش باب رحمت الهى به روى انسانها باز شود، و در نتیجه سعادت دنیا و عقبایشان به وسیله عقائد حقه، و یا اعمال صالح، و یا هر دو تامین گردد.و بشارت به آمدن پیامبرى بعد از پیامبرى دیگر ـ با در نظر گرفتن اینکه پیغمبر سابق دعوتش پذیرفته شده، و جا افتاده، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دینى در همه انبیاء ـ وقتى تصور دارد و داراى خاصیت بشارت است که پیامبر دوم دعوتى پیشرفتهتر، و دینى کاملتر آورده باشد، دینى که مشتمل بر عقائد حقه بیشتر، و شرایع عادلانهتر براى جامعه، و نسبت به سعادت بشر در دنیا و آخرت فراگیرتر باشد، و گرنه انسانها از آمدن پیامبر دوم چیز زائدى عایدشان نمىشود، و از بشارت آمدنش خرسند نمىگردند.
با این بیان روشن گردید که جمله"و مبشرا برسول یاتى من بعدى"هر چند از این نکته خبرى نداده، اما معنایش مىفهماند که آنچه پیامبر احمد (ص) مىآورد پیشرفتهتر و کاملتر از دینى است که تورات متضمن آن است، و آنچه عیسى (ع) بدان مبعوث شده در حقیقت واسطهاى است بین دو دعوت.
در نتیجه کلام عیسى بن مریم را این طور باید معنا کرد: "انى رسول الله الیکم مصدقا. .."، من فرستادهاى هستم از ناحیه خداى تعالى به سوى شما تا شما را به سوى شریعت تورات و منهاج آن دعوت کنم"و لاحل لکم بعض الذى حرم علیکم": و بعضى از آنچه را که بر شما حرام شده برایتان حلال کنم، و این همان شریعتى است که خداى تعالى به دست من برایتان آورده، و به زودى آن را با بعثت پیامبرى به نام احمد (ص) که بعد از من خواهد آمد تکمیل مىکند .
از نظر اعتبار عقلى هم مطلب از این قرار است، چون اگر در معارف الهى که اسلام بدان دعوت مىکند، دقت کنیم خواهیم دید که از شریعتهاى آسمانى دیگر که قبل از اسلام بوده دقیقتر و کاملتر است، مخصوصا توحیدى که اسلام بدان مىخواند ـ و یکى از اصول عقائد اسلام است، و همه احکام اسلام بر آن اساس تشریع شده، و بازگشت همه معارف حقیقى بدانست ـ توحیدى است بسیار دقیق که ما در مباحث سابق این کتاب پارهاى مطالب در باره آن گذراندیم.
و همچنین شرایع و قوانین عملى اسلام که در دقت آن همین بس که از کوچکترین حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترین آن را در نظر گرفته، و همه را تعدیل نموده، و از افراط و تفریط در یک یک آنها جلوگیرى نموده، و براى هر یک حدى معین فرموده، و در عین حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پایهریزى کرده و بر اساس توحید تنظیم فرموده است.
کتاب: ترجمه المیزان، ج 19، ص 426
نویسنده: علامه طباطبایى
منظور قرآن از تورات و انجیل کدام است؟
اما باید دید که منظور از تورات چیست و قرآن کریم از این اسم چه کتابى را در نظر دارد؟ آن کتابى که در میقات در الواحى که قرآن کریم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسى نازل کرد؟ و یا این اسفارى که فعلا در دست یهود است، (به قول بعضىها به مطاعن انبیا شبیهتر است تا به کتاب آسمانى"مترجم") قطعا منظور قرآن کریم از کلمه تورات این اسفار نیست، براى اینکه خود یهودیان هم اعتراف دارند بر اینکه سند این اسفار به زمان موسى ع منتهى نمىشود و سلسله سند در فترت و فاصله بین بخت نصر (یکى از پادشاهان بابل) و کورش (یکى از ملوک فارس) قطع شده، چیزى که هست قرآن کریم تمامى مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا ص (که ما نمىدانیم تا این عصر چه مقدار دیگرش تحریف شده) را رد ننموده و آن را بطور کلى مخالف تورات اصلى ندانسته، هر چند که به دلالت خود قرآن کریم از تحریف هم به دور نمانده، چون دلالت آیات قرآن بر اینکه تورات بازیچه دست تحریف شده، روشن است .
از قرآن کریم چنین فهمیده مىشود که انجیل (که به معناى بشارت است) یک کتاب بوده و بر عیسى بن مریم ع نازل شده و وحیى بوده مختص به آن جناب، چون فرموده:
"و انزل التوریة و الانجیل من قبل هدى للناس" (1) ، و نفرموده اناجیل اربعه، پس این انجیلهاى چهارگانه: "متى"، "مرقس"، "لوقا"، و"یوحنا "کتابهائى هستند که بعد از جناب عیسى ع تالیف شدهاند.
و نیز آیات قرآن دلالت دارد بر اینکه احکام دینى هر چه هست در تورات بوده و انجیل تنها بعضى از احکام ناسخ را آورده، یکى از آن آیات، آیه: 50 از آیات مورد بحث است که مىفرماید : "مصدقا لما بین یدى من التوریة، و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم" (2) .
و نیز آیه زیر است که مىفرماید: "و آتیناه الانجیل فیه هدى و نور، و مصدقا لما بین یدیه من التوریة، و هدى و موعظة للمتقین، و لیحکم اهل الانجیل بما انزل الله فیه" (3) ، و بعید نیست که از این آیه استفاده شود که در انجیل غیر احکام ناسخ یعنى احکامى که احکام تورات را نفى مىکند، احکام اثباتى هم بوده باشد.
و باز آیات قرآنى دلالت دارد بر اینکه انجیل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبیاء ص، همچنانکه تورات نیز مشتمل بر آن بوده، چون قرآن کریم مىفرماید: "الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل" (4) .
"و رسولا الى بنى اسرائیل"
ظاهر این عبارت این است که عیسى ع تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده است همچنانکه از آیات راجع به حضرت موسى ع هم بر مىآید که آن جناب نیز تنها مبعوث بر بنى اسرائیل بوده و از سوى دیگر در بحثى که در ذیل آیه: "کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین" (5) داشتیم، اثبات کردیم که عیسى هم مانند موسى از انبیاى اولوا العزم بوده که بر تمامى اهل دنیا مبعوث شدهاند.
و لیکن این اشکال و ناسازگارى، به بیانى که ما در ذیل آن آیه داشتیم حل مىشود، در آنجا گفتیم فرق است میان"رسول"و"نبى"، نبوت منصب بعثت و تبلیغ است و رسالت سفارت خاصهاى است که دنبالش ضامن اجرائى هست و آن عبارت است از قضاى الهى و داورى خدائى بین مردم یا به بقا و نعمت و یا به هلاکت و زوال نعمت، همچنانکه آیه زیر آن را افاده نموده و مىفرماید: "و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط" (6) .
و به عبارتى دیگر نبى انسانى است که از طرف خداى تعالى مبعوث مىشود براى اینکه احکام دین را براى مردم بیان کند و اما رسول عبارت است از انسانى که مبعوث مىشود براى اداى بیانى خاص که دنبالش یا هلاکت است اگر آن را رد کنند و یا بقا و سعادت است اگر آن را قبول کنند، همچنانکه این معنا از گفتگوئى که قرآن کریم از رسولانى چون نوح و هود و صالح و شعیب و دیگر رسولان با قوم خود حکایت نمود کاملا به دست مىآید.
و وقتى مطلب از این قرار باشد لازم نیست که رسالت یک رسول به سوى قومى معین بعثت به سوى همان قوم باشد و لا غیر، بلکه ممکن است رسالتش به سوى قومى خاص باشد، ولى بعثت و نبوتش به سوى تمامى بشر باشد، همچنانکه در موسى و عیسى ع چنین بود.
و شواهدى که از قرآن کریم بر این معنا وجود دارد یکى دو تا نیست، از آن جمله در مورد رسالت موسى به سوى فرعون مىفرماید: "اذهب الى فرعون انه طغى" (7) ، و در عین حال مىبینیم ساحران فرعون به موسى ایمان آوردند و گفتند: "آمنا برب هرون و موسى" (8) و بطورى که از ظواهر آیات بر مىآید ایمانشان هم قبول شده، با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و در باره دعوت قوم فرعون با اینکه از بنى اسرائیل نبودند فرموده: "و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون، و جاءهم رسول کریم" (9) .
و نظیر این آیات در دلالت بر عمومیت بعثت آن جناب ایمان آوردن امتهاى بسیارى از غیر بنى اسرائیل، قبل از بعثت رسول خدا ص به آن جناب است، مانند مردم روم و امتهاى بزرگى از غربىها، از قبیل: فرانسویان و اطریش و بورسا و انگلستان و امتهائى از شرقیین، چون نجران به وى گرویده بودند با اینکه از بنى اسرائیل نبودند و قرآن کریم در هیچ آیهاى که سخن از نصارا دارد دیده نمىشود که روى سخن را متوجه خصوص نصاراى بنى اسرائیل کرده باشد، بلکه اگر مدح مىکند عموم نصارا را مدح مىکند و اگر مذمت هم مىکند عموم را مذمت مىکند.
"انى قد جئتکم بایة من ربکم، انى اخلق لکم من الطین...و احیى الموتى باذن الله"
در این آیه نسبت خلقت را به عیسى ع داده، و این تعبیرى است سؤالانگیز که مگر عیسى خالق است؟ در پاسخ باید دانست که کلمه"خلقت"به معناى بوجود آوردن از عدم نیست بلکه به معناى جمع آوردن اجزاى چیزى است که قرار است خلق شود و لذا در جاى دیگر فرموده: "فتبارک الله احسن الخالقین" (10) .
و کلمه"اکمة"به معناى کسى است که از شکم مادر بدون چشم متولد شده باشد، گاهى هم به کسى اطلاق مىشود که چشم داشته و سپس نابینا شده است.
راغب مىگوید: مىتوان گفت: "فلانى دیدگانش اکمه شد به حدى که چشمهایش سفید گردید (11) "و کلمه"ابرص"به معناى کسى است که دچار برص شده و"پیسى" (که یک بیمارى پوستى است) گرفته (12) .
و از اینکه فرمود: "و احیى الموتى" (13) ، یا بطور صریح و یا بطور اشاره فهمیده مىشود که عیسى ع یک بار و دو بار مرده زنده نکرده، بلکه متعدد این کار را کرده است.
و همچنین سیاق جمله"باذن الله"مىفهماند که صدور این آیات معجزهآسا از عیسى ع مستند به خداى تعالى و اذن او است.و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و این جمله را در آیه شریفه تکرار کرد تا اشاره کند به اینکه نسبت به تذکر آن اصرار دارد، چون جاى این توهم بوده که مردم آن جناب را در زنده کردن مردگان مستقل بپندارند و در نتیجه به الوهیت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براى اعتقاد خود استدلال کنند به آیات معجزه آسائى که از آن جناب صادر شده، و لذا عیسى ع بعد از هر معجزهاى که از آن خبر مىدهد کلام خود را مقید مىکند به مشیت و اذن خداى تعالى، از خلقت خود خبر مىدهد خبر خود را مقید مىکند به اذن خدا، از مرده زنده کردنش خبر مىدهد مقیدش مىکند به اذن خدا .و در آخر، کلام خود را با این جمله ختم مىکند که: "ان الله ربى و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم".
و ظاهر اینکه فرمود: "انى اخلق لکم..."این است که این معجزات در خارج از آن جناب صادر مىشده، نه اینکه از باب صرف تحدى و احتجاج خواسته است بفرماید: من چنین و چنان مىکنم، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام کند، جا داشت کلام خود را به قیدى که این معنا را افاده کند مقید سازد، مثلا بفرماید: اگر از من بخواهید مرده را زنده مىکنم و امثال این عبارات.
علاوه بر اینکه آیات زیر که حکایت خطاب خداى تعالى به عیسى ع در روز قیامت است، بطور کامل دلالت مىکند بر اینکه این معجزات از آن جناب سرزده، مىفرماید:
"اذ قال الله یا عیسى بن مریم، اذکر نعمتى علیک و على والدتک ـ تا آنجا که مىفرماید ـ و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنى، فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرى الاکمة و الابرص باذنى، و اذ تخرج الموتى..." (14) .
این را گفتیم که تا بطلان گفتار بعضى از مفسرین روشن شود که گفتهاند: نهایت چیزى که از آیه شریفه استفاده مىشود این است که خداى سبحان چنین سرى به عیسى بن مریم داده بود، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده که دلیل نبوت من این است که اگر از من این معجزات را بخواهید انجام مىدهم و اما اینکه همه این معجزات و یا بعضى از آنها را انجام داده، آیه شریفه دلالتى بر آن ندارد.
"و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فى بیوتکم..."
این جمله اخبار به غیبى است که مختص به خدا و رسولانى است که خداى تعالى آگهى بدان را به وسیله وحى به آنان داده و این خود معجزهاى دیگر است و اخبار به غیبى است که صریح در تحقق است، یعنى هر کس آن را بشنود شکى در معجزه بودنش نمىکند، براى اینکه هر کسى و هر انسانى عادتا مىداند چه خورده و در خانه خود چه چیزى را ذخیره کرده است.
و اگر این یک معجزه را مقید به اذن خدا نکرد، با اینکه مىدانیم هیچ معجزهاى (بلکه هیچ عملى) بدون اذن خدا تحقق نمىیابد، همچنانکه فرمود: "و ما کان لرسول ان یاتى بایة الا باذن الله" (15) ، براى این بوده که از این معجزه تعبیر کرده بود به خبر دادن.و خبر دادن، غیر از خلق نمودن و زنده کردن است که حقیقتا فعل خدا است و اگر به عیسى منسوب شود با اذن او خواهد بود.و خبر دادن فعل خداى تعالى و لایق به ساحت قدس او نیست، بدین جهت فقط این معجزه را مقید به اذن خدا نکرد.
علاوه بر اینکه مساله خلق و احیاء این تفاوت را هم با اخبار به غیب دارد که در دو معجزه اولى خطر گمراه شدن مردم بیشتر است، مردم وقتى ببینند کسى مرده را زنده مىکند و بدون شکافتن قبر با بیل و کلنگ از قبر در مىآورد و یا از گل مرغى درست مىکند و آن را زنده مىکند و پرواز مىدهد، با مختصر وسوسه و مغلطهاى به ذهنشان مىرسد که این شخص خدا است، به خلاف از غیب خبر دادن که در نظر مردم ساده، امرى مبتذل و پیش پا افتاده است و آن را براى هر کسى که ریاضت بکشد و براى هر کاهن و شعبدهبازى ممکن مىداند، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قید کند تا بیننده در مورد آن جناب، قائل به الوهیت نشود.و در سومى یعنى اخبار به غیب، لزومى نداشت و همچنین در شفا دادن اکمه و ابرص که در این سه معجزه کافى بود که تنها بفهماند این اعمال شعبدهبازان نیست، بلکه آیتى است از ناحیه خداى تعالى، آن هم در برابر مردمى که ادعاى ایمان مىکنند و به همین جهت در آخر کلامش فرمود: "ان فى ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین"، یعنى اگر شما در ادعایتان (که ایمان داریم) راست بگوئید این معجزات براى شما کافى است.
"و مصدقا لما بین یدى من التوریة و لا حل لکم بعض الذى حرم علیکم"
این آیه شریفه عطف است به جمله: "و رسولا الى بنى اسرائیل"، خواهید پرسید: جمله معطوف علیه یعنى"رسولا..."در سیاقى قرار گرفته که عیسى ع در آن غایب فرض شده و مىفرماید: "خدا به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموخته در حالى که او را به سوى بنى اسرائیل گسیل داشته"و جمله معطوف یعنى"و مصدقا..."در سیاقى است که خود عیسى متکلم است، مىگوید : من چنین و چنانم با این حال چگونه ممکن است این دو سیاق به هم عطف شود؟ .
در پاسخ مىگوئیم: این اختلاف سیاق، عیبى ندارد، براى اینکه قبل از آیه مورد بحث:
یعنى (جمله معطوف)، سیاق قبلى با جمله: "انى قد جئتکم"تفسیر شده و وجهه کلام را از غیبت متکلم برگردانده بود، پس در حقیقت عطف آیه مورد بحث به جمله: "و رسولا"عطف سیاق متکلم است به سیاق متکلم.
سؤال دیگرى که ممکن است در اینجا به ذهن خواننده برسد این است که آیه مورد بحث صریحا مىگوید: عیسى ع تورات را تصدیق داشته، معلوم مىشود تورات تا زمان آن جناب تحریف نشده بود، (با اینکه تقریبا شش قرن قبل از میلاد، بنى اسرائیل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد، و به گفته تاریخ خود یهود یک قرن قبل از میلاد نیز مورد حمله "طوطوز"وزیر اسپیانوس قرار گرفت و در این دو حادثه اثرى از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است یادداشتهائى است که افراد از تورات به خاطر داشته و نوشتهاند"مترجم") .
در پاسخ مىگوئیم: آیه مورد بحث آن توراتى را مىگوید که در دو آیه قبل در خطاب به مریم مىفرمود: به عیسى تعلیم مىدهد، نه آن توراتى که در عصر بعثت آن جناب در بین یهودیان بوده، پس آیه مورد بحث هیچ دلالتى ندارد بر اینکه عیسى ع تورات متداول در بین مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحریف نشده، تا با جریان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، همچنانکه آیاتى که مىگوید: پیامبر اسلام تورات و انجیل را قبول دارد، منظورش تورات و انجیل متداول در عصر نزول قرآن نیست، بلکه تورات و انجیلى است که وحى به آن جناب تعلیم داده.
پىنوشتها:
1) "سوره آل عمران، آیه 4".
2) من آمدهام تا احکام کتاب آسمانى قبل از خودم یعنى تورات را تصدیق نموده و نیز بعضى از چیزهائى را که در تورات بر شما حرام شده، حلال کنم."سوره آل عمران آیه 50".
3) ما به او انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است، در حالى که کتاب آسمانى قبل از خودش یعنى تورات را تصدیق دارد و هدایت و موعظت است براى مردم پرهیزکار، به او انجیل دادیم تا چنین و چنان شود و تا وى در بین اهل انجیل حکم کند بدانچه خدا در انجیل نازل کرده ."سوره مائده، آیه 47".
4) "کسانى که پیروى مىکنند رسول درس نخواندهاى را، که نامش را در کتاب آسمانى خود تورات و انجیل مىخوانند و مىیابند"."سوره اعراف، آیه 157".
5) مردم یک گروه بودند خدا رسولانرا فرستاد."سوره بقره، آیه 213".
6) براى هر امتى رسولى است همینکه رسولشان آمد در بینشان به قسط حکم مىشود."سوره یونس، آیه 47".
7) به جانب فرعون روانه شو که وى در کفر، سخت طغیان کرده است."سوره طه، آیه 24".
8) ما بخداى موسى و هارون ایمان آوردیم."سوره طه، آیه 70".
9) ما قبل از اینان قوم فرعون را آزمودیم و رسولى کریم ایشان را دعوت کرد."سوره دخان، آیه 17"
10) آفرین بر الله که بهترین خالقان است."سوره مؤمنون، آیه 14".
11) مفردات راغب ص .442
12) مفردات راغب ص .43
13) مردگان را زنده مىکنم.
14) یعنى روز قیامت آن زمان که خداى تعالى به عیسى بن مریم مىفرماید: به یاد آر نعمتى را که من بر تو و بر مادرت انعام کردم...و به اذن من از گل چیزى به شکل مرغ درست مىکردى و در آن مىدمیدى، پس به اذن من مرغى زنده مىشد و کور مادر زاد و بیمار برصى را به اذن من شفا مىدادى و مردگان را به اذن من از قبر در مىآوردى! "سوره مائده، آیه 110 ".
15) هیچ رسولى نمىتواند معجزهاى بیاورد مگر به اذن خدا."سوره مؤمن، آیه 78".
کتاب: ترجمه المیزان، ج 3، ص 309
نویسنده: علامه طباطبایى
بشارت های حضرت عیسی در کلام امام رضا (ع)
در مباحثاتی که حضرت رضا علیه السلام در مجلس مأمون کردند و شیخ صدوق در کتاب عیون اخبارالرضا نقل کرده، (مساله بشارت طرح شده است). یکی از علما بر این کتاب حواشیای نوشته است و حتی از بعضی از علمای بزرگ چیزهایی را نقل میکند که نشان میدهد آنها در مورد معنی چند لغت اطلاع نداشتهاند.
مثلا در کلام حضرت رضا علیه السلام لفظ " ""بارقلیطا"" " یا " ""فارفلیطا"" " آمده است. حضرت میگویند این کلمه در انجیل و یا جای دیگری آمده است.
برخی علمایی که بعد آمدهاند، گفتهاند " ""فارفلیطا"" " عربی است و شاید به معنای فارق بین حق و باطل است، درصورتی که این کلمه معرب یک لفظ یونانی است، معرب " ""پاراکلیتوس"" " است که به این صورت درآمده است.
در یک جا حضرت به آن عالم یهود خطاب میکند: «یا یهودی اقبل علی اسئلک بالعشر الایات التی انزلت علی موسی بن عمران» من تو را قسم میدهم به آن ده معجزهای که بر موسی نازل شد، آیا در تورات، خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او هست یا نه؟
آیا با عنوان «اتباع راکب البعیر یسبحون الرب جدا جدا تسبیحا» نیامده است؟ و آن وقت به بنیاسرائیل دستور داده شده است: «فلیفرغ بنواسرائیل الیهم و الی ملکهم لتطمئن قلوبهم» دستور داد مخالفت نکنند، «فان بایدیهم سیوفا ینتقمون بها من الامم الکافر فی اقطار الارض» در دست آنها شمشیرهایی است که از همه ملتهای روی زمین انتقام خواهند گرفت.
«اهکذا هو فی التوراه مکتوب؟» آیا چنین چیزی در تورات هست؟ تصدیق کرد و گفت: بله.
بعد خطاب به جاثلیق فرمود: آیا از کتاب شعیا اطلاعی داری؟ گفت: حرف تا حرفش را میدانم.
گفت: آیا در آنجا این کلام نیست: «انی رایت صوره راکب الحمار لابسا جلابیب النور و رایت راکب البعیر ضوء مثل ضوء القمر؟» در مکاشفه خودش گفت: من آن الاغسوار (یعنی عیسی ) را دیدم در حالی که جلبابها و روپوشهایی از نور به خودش گرفته بود، و آن شترسوار را دیدم در حالی که نورش مانند نور قمر میدرخشید؟
گفت: بله، شعیا چنین چیزی گفته است.
بعد خطاب به جاثلیق نصرانی فرمود: «یا نصرانی هل تعرف فی الانجیل قول عیسی علیه السلام: انی ذاهب الی ربکم و ربی، و البار قلیطا جاء؟» آیا از این سخن عیسی علیه السلام اطلاع داری که فرمود: من به سوی پروردگار خودم و پروردگار شما میروم و بارقلیطا خواهد آمد؟
«هو الذی یشهدنی بالحق کما شهدت له» او مرا تایید و تصدیق میکند همانطور که الان من به او گواهی دادم، «و هو الذی یفسر لکم کل شیء». میخواهد بگوید من رسالتم این نیست که حقایق را برای شما بگویم و بیان کنم، من مبشر او هستم، کسی که حقایق را خواهد گفت اوست.
«و هو الذی یبدی فضائح الامم» اوست که رسوایهای ملتها را در اثر غلبه و پیروزی ظاهر میکند.
«و هو الذی یکسر عمود الکفر» و اوست که ستون کفر را در هم خواهد شکست. جاثلیق تایید کرد که این کلمات در انجیل آمده است.
بعد راجع به اینکه انجیل چطور از بین رفت بحث میکنند که خیلی مفصل است تا اینکه همان جمله دوباره تکرار میشود: «قال له الرضا علیه السلام: ان عیسی علیهالسلام لم یخالف السنه و کان موافقا لسنه التوراه» به رأس الجالوت خطاب میکند که عیسی با تورات مخالف نبود و همان طور که در قرآن کریم آمده، او برای تایید تورات آمده بود نه برای نسخ تورات، «حتی رفعه الله الیه، و فی الانجیل مکتوب: ان ابن البره ذاهب و البار قلیطا جاء من بعده»، پسر بره (که مراد از بره، ظاهرا مریم سلامالله علیهاست) میرود و بعد از او بارقلیطا خواهد آمد.
«و هو الذی یحفظ الاصار و یفسر لکم کل شیء و یشهد لی کما شهدت له» (عیون اخبارالرضا، ج2، صص 158 139) او به من شهادت خواهد داد، همانطور که من به او شهادت دادم، همانطور که من او را تصدیق کردم او هم مرا تصدیق میکند.
آشنایی با قرآن 7، صفحه 21-16